سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از سجده گاه عشق تا وادی ظهور
Slide 1 Slide 2

مداح ناشی

داخل اتوبوس هم دست بردار نبود چپ و راست،وقت و بی وقت زیارت عاشورا می خواند.حتی اگر مجلس شادی بود،گریز می زد به صحرای کربلا.مداح شروع به صحبت کرد و از ما خواست واقعه را پیش چشم خود مجسم کنیم و دل هایمان را روانه میدان کربلا .قصد داشت ه صورت سمعی و بصری ،جزء جزء ماجرا را توضیح دهد بلند گفت: " همه اهل بیت کنار خیمه منتظر ند،ذوالجناح آمد" سپس صدای شیهه ی اسب را در آورد وسط روضه از ته ماشین یک نفر زد زیر خنده،صدای بچه های دیگر نیز بلند شد





      

نزنید ما غازیم 

در مقر تیپ فرات مشغول امور جاری روزانه بودیم که بمب‌افکن‌های عراقی در آسمان نمایان شدند.

طبق معمول، پناهگاهی جز آب نداشتیم، به همین خاطر داخل آب پریدیم و از همان‌جا بچه‌ها به خلبان‌های دشمن می‌گفتند:نزنید، نزنید نزنید، نزنید، ما غازیم، بعد هم صدای غاز در می‌آوردند





      

از این به بعد با مطالبی با عنوان مواظب باش نخندی . . در خدمتتون هستم که این مطالب ما رو با حال و هوای جبهه و شوخی ها و خاطراتش پیوند میده درسته ما اون زمون نبودیم اما اینطور مطالب میتونه ما رو یکم با اون حال و هوا آشنا بکنه مطالب اکثرا از خاطرات جالب و شوخی های رزمنده ها انتخاب شده اگه شما هم مطلب یا مطالبی از شوخی ها و لطایف جبهه داریید برای ماارسال کنید

زیر آتش و گلوله و خون ، در بحبوحه جنگ ، جایی که ترس معنا پیدا می کند . آنجا اگر خندیدی و خنداندی وسعت روحت را ، آرامش وجودت را به نمایش می گذاری  .رزمندگان ما در جبهه ها این آرامش را برای همیشه به نمایش گذاشته اند و ما اکنون می خوانیم از لحظات شاد آن روزگار و، می خندیدم به یاد آن دوران و امیدواریم از این آرامش سرمشق گیریم تا بجنگیم در این میدان جنگ نرم .

 

لبخندهای خاکی

 

 
 

  





      

شهیدی که به گناهانش اعتراف کرد

مطلبی که خواهید خواند بزرگترین گناهان نوجوانی شانزده ساله است که در یک روز مرتکب شده است.
 
 
<>

 

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، یکی از موضوعاتی که از هشت سال جنگ تحمیلی به یادگار مانده، وصیت نامه ها و دست نوشته های شهدایی است که شاید در ظاهر سن و سواد زیادی نداشته باشند اما می توان از حرف هایشان درس های بزرگی گرفت.
مطلبی که خواهید خواند بزرگترین گناهان نوجوانی شانزده ساله است که در یک روز مرتکب شده. دفترچه این نوجوان که در جنگ تحمیلی به شهادت رسیده مدت ها بعد در تفحص شهدا پیدا شده است.
این شهید شانزده ساله گناهان یک روزش را این گونه می نویسد:
1-سجده نماز ظهر طولانی نبود.
2-زیاد خندیدم.
3-هنگام فوتبال شوت خوبی زدم که از خوم خوشم آمد.





      

عملیات والفجر 8 تازه شروع شده بود. نزدیک دو ماهی بود که شهیدجواد دل آذر، خواب و خوراک نداشت. همه ی زندگیش شده بود عملیات. زمانی که فرمانده ی لشکر به خط می رود، جواد را می بیند در حالی که دست و پایش پر بوده از ترکش های ریز و درشت . از او می خواهد با این وضعیت،به عقب برگردد. اما جواد قبول نکرده تنها یک جمله را به فرمانده می گوید: یک بار برمیگردم عقب، آن هم برای همیشه...





      

بخشی از وصیتنامه سروان شهید آشوری که توسط مقام معظم رهبری درخطبه های نماز جمعه قرائت گردید: ...شاید لایق شهید بودن نیستم زیرا که شهید مقامی بالا و والا دارد و من فردی گناهکار و خوارم. اینک که با یاد خدا به جبهه می روم، نه برای انتقام ،بلکه به منظور احیای دینم و تداوم انقلابم،پای در چکمه می کنم و خدا را به یاری می طلبم و از او می خواهم که هدایتم کند به آن سو و آن راه که خود صلاح می داند و هدفم خدا، مکتبم اسلام و مرادم روح الله است.هر قدمی که بردارم و هر گلوله ای که شلیک کنم و قلب دشمن را هدف سازم، به یاد خدا باشم و برای هر گلوله ای که به تنم خورد، به یاد خدا تحمل کنم و دردش را،زجرش را که شیرین تر از عسل است. خدانگهدار- مسعود آشوری



      

در روز هفتم مهرماه سال 60 یک فروند هواپیمای سی 130 در حوالی کهریزک سقوط کرد. در این هواپیما علاوه بر پیکرهای پاک جمعی از شهدا و مجروحان جنگی، عده ای از فرماندهان ارشد ارتش اسلام نیز حضور داشتند که طرح تاریخی شکست حصر آبادان را با موفقیت کامل اجرا کردند. سرلشکر ولی الله فلاحی - سرتیپ جواد فکوری - سرتیپ محمود نامجو- یوسف کلاهدوز و محمد جهان آرا، بزرگانی بودند که به عشق امام (ره) و اجرای فرمان او ، مردانه به شهادت رسیدند ...



      

(بمناسبت آغاز هفته ی دفاع مقدس)
جبهه یک مکتب بود...
درسهای آن: ایمان و تعبد و توکل و فداکاری...
وامتحانش اخلاص و صبر...
آنکس که مطیع ولایت بود، همه جا و در همه حال و هر شرایطی، خود را در حال انجام وظیفه اش می دید و همین احساس، به او نشاط و تحرک و مقاومت می داد...
ما در دفاع مقدس، اگر جنگیدیم، دستور دین بود...اگر دست از جنگ کشیدیم، فرمان مکتب را اطاعت کردیم...
جنگ و صلحمان نه به خواهش دل و نه به خواست خود، بلکه طبق حکم خدا و فتوای فقیه و تکلیف شرعی بود...
فرمان از دین گرفتیم، نه از دل...
راه را بر مبنای عقل پیمودیم، نه هوس
و خوشا به حال آنان که در بازار هستی،کالای ایمان و حقیقت را خریداری کردند...
و خوش به سعادت آنان که در بازار عمل، مشتری و خریداری همچون خداوند داشتند...
مجاهدان، در دوران دفاع مقدس، نه راه را گم کردند، نه هدف را از یاد بردند، نه انگیزه ها را از دست دادند، نه پشت به خون شهداء کردند و نه عزت جهاد را با ذلت قعود عوض نمودند و در نهایت ، سربلندی آخرت را با آسایش دنیا مبادله نکردند...
اکنون نیز، مجاهدان واقعی اینچنین هستند...


و امروز در سی امین سالروز آغاز دفاع مقدس و در بیست و دومین سالگرد پایان آن دوران طلایی و افتخار آمیز، از خدای مجاهدان، طلب توفیق شهادت می کنیم...
رزق الهی بر سفره ی شهادت، ارزانی شهدایمان باد 
و ...میثاق ما با راه و روح شهیدان، استوار..
.





      

در این فیلم که بعد از عملیات بزرگ محمد رسول الله، در ارتفاعات تته ( ارتفاعات مشرف بر حلبچه) از ایشان ضبط شده است، احمد متوسلیان به تشریح عملیات محمد رسول الله می پردازد در این فیلم قطعه‌ی کوتاهی از اقامه نماز حاج احمد متوسلیان و یارانش همچون تقی رستگارمقدم، شهید رضا چراغی، شهید دستواره و... در ارتفاعات تته نیز مشاهده می گردد.


جهت مشاهده و دانلود فیلم با کیفیت خوب روی آدرس زیر کلیک نمایید.


images/stories/Media/Haj%20Ahmad%20motevasseliyan2.7m.wmv


جهت مشاهده و دانلود  فیلم با حجم پایین روی آدرس زیر کلیک نمایید.


images/stories/Media/Haj%20Ahmad%20motevasseliyan%20900k.wmv







      

در را باز کرد و آمد توی جلسه، همان وسط ایستاد و رو به من گفت: حواله ات با مادرم زهرا...
گفتم: چی شده سید جان؟ انگار نشنیده باشد، باز حرف خودش را گفت...گفتم: بیا بنشینیم، ببینم قضیه چیه؟
دستم را دراز کردم سمتش. آمد و سرش را گذاشت روی زانوم و بغضش ترکید. شاید یک ربع اشک ریخت. بعد که گریه اش آرامتر شد گفت: چهار ماهه اومده ام این جا. دارم با کمپرسی خاک می برم، کار می کنم، به این امید که شب عملیات - امشب - نوبت این میشه.... شمشیرش را که همیشه به شالش می بست در آورد...
گفتم: مخلص تو هم هستم، برو خدا به همراهت...
لب آب- توی ساحل فاو - از قایق که بیرون آمده بود، بعثی ها دورش را گرفته بودند، او هم چرخیده بود و خیلی از اون ها را از پا در آورده بود...
بعد هم خودش محاصره شده بود و مظلومانه به آرزویش رسید




      
<      1   2   3   4   5      >