سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از سجده گاه عشق تا وادی ظهور
Slide 1 Slide 2

باید تحمل کنم. پرستار می‌نشیند. حرف می‌زند. عکس‌های رادیولوژی

 را در می‌آورد.ترکش‌ها را می‌شمارد:یک، دو، سه، چهار، پنج،

 شش، هفت، هشت، نه، ده و... با دقت می‌شمارد؛ نود و سه تا دقیق.

جبهه+شهید علیرضا وظیفه دوست+روستای جبله 





      

نفربر با تکانی از جا کنده شد و به راه افتاد. هر چه سلام و صلوات که به

ذهن‌مان رسید، نذر کردیم تا سالم از سه‌راه مرگ رد شود. همین که به سه‌راه رسید، 

تانکی که همچون گرگی گرسنه در کمین نشسته بود، از سمت چپ به طرفش شلیک کرد.

روستای جبله+ شهید علیرضا وظیفه دوست 






برچسب ها : جنگ  ,  جبهه  ,  خاطرات رزمندگان  , 
      

هم قد گلوله توپ بود گفتم چه جوری اومدی اینجا ؟ گفت با التماس ! چه جوری گلوله توپ رو بلند میکنی میاری؟ گفت با التماس ! به شوخی گفتم می دونی آدم چجوری شهید میشه ؟ لبخندی زد و گفت : با التماس ! تکه های بدنش رو جمع می کردم فهمیدم چقدر التماس کرده بود . . .           الهم ارزقنا شهاده فی سبیلک 





      

شب رو به پایان بود، عملیات سختی داشتیم و دشمن، محاصره اش هر لحظه تنگ تر می شد. مهدی فریدی،به پشت، دراز کشیده بود ! گفتم: بلند شو باید برویم، داریم محاصره می شویم. دیدم انگار نمی تواند بلند شود. گفتم: یالله بجنب... به زحمت بلند شد. دیدم پشت لباسش غرق در خون است! پرسیدن نداشت،فهمیدم قضیه از چه قرار است، شب،ترکش به پشتش خورده بود،اما تا صبح صدایش در نیامده که مبادا برویم عقب و ارتفاع،خالی بماند.بار اولش نبود. دلیری و استقامتش را بارها ثابت کرده بود...هنوز اوایل جنگ بود که گل وجودش پرپر شد...






برچسب ها : جنگ  ,  جبهه  ,  خاکریز  ,  8سال دفاع مقدس  ,  سنگر  ,  شهید مهدی فریدی  , 
      

همراه با شهید چیت سازان با یک ماشین تویوتا داشتیم از منطقه به طرف شهر بر می گشتیم. زمستان بود و هوا سرد و استخوان سوز. در بین راه یک مرد کرد با زن و بچه اش را دیدیم که کنار جاده ایستاده بود. علی ایستاد و پرسید: کجا میرین؟ مرد گفت: کرمانشاه. علی گفت: رانندگی بلدی،مرد کرد گفت: بله بلدم. (هم من تعجب کرده بودم هم آنها) علی به خاطر اینکه او به همراه زن و بچه اش راحت باشند از او خواست پشت فرمان بنشیند و به من گفت: سعید! بپربریم عقب ماشین. باد و سرما به حدی آزار دهنده بود که هر دو مچاله شده بودیم. عصبانی شدم و گفتم: مگه تو این آدمو می شناسی که بهش اعتماد کردی؟ گفت: بله، اینها دو سه تا از اون کوخ نشینانی هستند که امام فرموده به تمام کاخ نشین ها شرف دارند...





      

شهیدی که به گناهانش اعتراف کرد

مطلبی که خواهید خواند بزرگترین گناهان نوجوانی شانزده ساله است که در یک روز مرتکب شده است.
 
 
<>

 

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، یکی از موضوعاتی که از هشت سال جنگ تحمیلی به یادگار مانده، وصیت نامه ها و دست نوشته های شهدایی است که شاید در ظاهر سن و سواد زیادی نداشته باشند اما می توان از حرف هایشان درس های بزرگی گرفت.
مطلبی که خواهید خواند بزرگترین گناهان نوجوانی شانزده ساله است که در یک روز مرتکب شده. دفترچه این نوجوان که در جنگ تحمیلی به شهادت رسیده مدت ها بعد در تفحص شهدا پیدا شده است.
این شهید شانزده ساله گناهان یک روزش را این گونه می نویسد:
1-سجده نماز ظهر طولانی نبود.
2-زیاد خندیدم.
3-هنگام فوتبال شوت خوبی زدم که از خوم خوشم آمد.





      

بخشی از وصیتنامه سروان شهید آشوری که توسط مقام معظم رهبری درخطبه های نماز جمعه قرائت گردید: ...شاید لایق شهید بودن نیستم زیرا که شهید مقامی بالا و والا دارد و من فردی گناهکار و خوارم. اینک که با یاد خدا به جبهه می روم، نه برای انتقام ،بلکه به منظور احیای دینم و تداوم انقلابم،پای در چکمه می کنم و خدا را به یاری می طلبم و از او می خواهم که هدایتم کند به آن سو و آن راه که خود صلاح می داند و هدفم خدا، مکتبم اسلام و مرادم روح الله است.هر قدمی که بردارم و هر گلوله ای که شلیک کنم و قلب دشمن را هدف سازم، به یاد خدا باشم و برای هر گلوله ای که به تنم خورد، به یاد خدا تحمل کنم و دردش را،زجرش را که شیرین تر از عسل است. خدانگهدار- مسعود آشوری



      

در را باز کرد و آمد توی جلسه، همان وسط ایستاد و رو به من گفت: حواله ات با مادرم زهرا...
گفتم: چی شده سید جان؟ انگار نشنیده باشد، باز حرف خودش را گفت...گفتم: بیا بنشینیم، ببینم قضیه چیه؟
دستم را دراز کردم سمتش. آمد و سرش را گذاشت روی زانوم و بغضش ترکید. شاید یک ربع اشک ریخت. بعد که گریه اش آرامتر شد گفت: چهار ماهه اومده ام این جا. دارم با کمپرسی خاک می برم، کار می کنم، به این امید که شب عملیات - امشب - نوبت این میشه.... شمشیرش را که همیشه به شالش می بست در آورد...
گفتم: مخلص تو هم هستم، برو خدا به همراهت...
لب آب- توی ساحل فاو - از قایق که بیرون آمده بود، بعثی ها دورش را گرفته بودند، او هم چرخیده بود و خیلی از اون ها را از پا در آورده بود...
بعد هم خودش محاصره شده بود و مظلومانه به آرزویش رسید




      

001551.jpg

دو کلمه «لجن الاعدام» که به معنی جوخه اعدام است، ارتش عراق را در جنگ با ایران در برابر یکی از پدیده های نادر نظامی قرار داده بود. پیش از این آنچه کتاب های تاریخ جنگ های جهان به ما گفته بود، وجود دادگاه های صحرایی در زمان جنگ است. نظامیانی که به هر شکل از جنگ فرار کرده و یا کوتاهی جدی آنان در برابر دشمن محرز بوده است، در دادگاه صحرایی محاکمه می شدند و حداقل فرصت دفاع از خود را به دست می آوردند، اما جوخه های اعدام ارتش عراق که حدود چهار کیلومتر دورتر از خطوط نبرد نظامیان خود مستقر می شدند، حتی این فرصت کوتاه را به این نظامیان نگون بخت نمی دادند و آنان را بدون هیچ پرسش و پاسخی به گلوله می بستند.
بسیاری از کارشناسان نظامی معتقدند که ارتش عراق، ارتشی پرقدرت و کارا است با تجهیزات و امکانات فراوان توانسته است در کنار آموزش و انگیزه قومی، ارتشی در این گوشه از جهان به وجود بیاورد که با اعتماد به نفس خود هر آن که اراده کند به مرزهای همسایه هایش دست درازی می کند. چنان که جای این دست  روی خاک ایران و کویت دیده می شود. همین ارتش به راحتی قیام های قومی و سیاسی داخل عراق را چنان سرکوب می کند که آب از آب تکان نمی خورد.
این ارتش کارآمد و مدرن در جنگ با ایران از یک ضعف رنج می برد و آن فرار نیروهایش از جبهه های جنگ بود. با این که شیوه های گوناگونی برای جلوگیری از فرار نظامیان عراق بخصوص سربازان، توسط فرماندهان و افسران توجیه سیاسی ارتش صورت می گرفت، اما تغییر محسوسی در روند فرار از جبهه های جنگ دیده نمی شد.
این فرار صورت جدی خود را پس از آزادی خرمشهر به طور کامل نشان داد.
ارتش عراق تلاش زیادی به کار برد تا بتواند از بازگشت این بندر به دامن جغرافیای ایران جلوگیری کند، اما نشد. آزادی خرمشهر ضربه سنگینی به حیثیت نظامی و سیاسی عراقی ها وارد آورد و تا مدت ها شیرازه این ارتش قدرتمند منطقه از هم پاشیده بود.
تشکیل جوخه های اعدام به طور رسمی پس از آزادی خرمشهر بود که تصمیم آن در وزارت دفاع و با حضور فرماندهان عالی رتبه ارتش عراق گرفته شد. نظامیانی برای عضویت در این جوخه ها انتخاب می شدند که شرایط ویژه ای داشته باشند.
فرماندهان این جوخه ها از اهالی تکریت، موصل و سامرا بودند که در وفاداری شان تردیدی وجود نداشت. همچنین سربازان این جوخه ها نیز با تشخیص همین فرماندهان برگزیده می شدند که سربازانی تنومند، وفادار و تندخو بودند که تحت تأثیر احساسات واقع نمی شدند و از عهده مأموریت خود به خوبی بر می آمدند.
آن گونه که در بعضی از آثار نظامیان عراق نوشته شده است، حسین کامل داماد و عدی پسر بزرگ صدام فرماندهی کل این جوخه ها را بر عهده داشتند و عدی بر اعدام افسران عالی رتبه مانند فرماندهان لشکرها و تیپ ها نظارت داشت.
همچنین فرماندهان لشگرها بدون این که نیازی به تهیه گزارش و یا تشکیل کمیته تحقیق داشته باشند، اختیارنامه برای اعدام نظامیان خاطی و فراری داشتند و حتی در بسیاری موارد اعدام ها را خود به عهده می گرفتند.




      

مقام معظم رهبری از چگونگی سقوط خرمشهر می‌گویند:

“ما می گفتیم حالا که خرمشهر‌ی‌ها اینقدر احساس احتیاج به تانک می کنند، شما (بنی‌صدر) یک واحد تانکتان را بین خرمشهر و شلمچه مستقر کنید تا دشمن نتواند به شهر حمله کند و آن را تصرف کند. اینها به انواع معاذیر متشبث می‌شدند و می‌گفتند نمی‌شود. اگر در اهواز این امکان بود، قطعاً من از اهواز می‌فرستادم. منتهی اهواز خودش وضعیتی مشابه خرمشهر داشت. چند لشکر بزرگ عراق آن را تهدید می‌کرد هر چه ما گفتیم اعتنا نکرد. من نامه‌ای نوشتم به بنی‌صدر و در آن اتمام حجت کردم و گفتم: من از کی به شما این مطلب را می‌گفتم و امروز خرمشهر، خونین شهر شده است و هنوز هم سقوط نکرده که این نامه را نوشتم ...
و نوشتم این واحدهایی که من می‌گویم، باید بفرستید، ولی اعتنایی نشد و در نتیجه خرمشهر با وجود مقاومت دلیرانه‌ عناصر رزمنده داخل مسجد جامع، تاب مقاومت نیاورد و عراقی‌ها از چند سو وارد شهر شدند.” 

راوی:  مقام معظم رهبری

 

رهبر معظم انقلاب حضرت آیه الله العظمی خامنه ای ؛پایگاه مقاومت بسیج شهدای جبله





      
   1   2   3      >