سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از سجده گاه عشق تا وادی ظهور
Slide 1 Slide 2

برادر سعید قاسمی از نحوه شهادت سیدمرتضی آوینی در فکّه نقل می‌کند:پس از اینکه تصاویری از تفحص شهدا را به آقا سیدمرتضی نشان دادند، او چیزهایی را دید که شاید ما نمی‌دیدیم. او گفت: «شما رفتید یک کارهایی کردید، ولی کار را در والفجر مقدماتی و والفجر یک، تمام نکردید. در این مناطق مظلومیت بچه‌ها بیش از این حرف‌هاست و خیلی حرف برای گفتن داردگفت: من را به آنجا ببرید، دوربین را به آنجا ببریم، زمین عملیات را نشان بدهیم، بعد از آن، وضعیتی را که بچه‌ها با آن درگیر شدند، نشان بدهیم، بتوانیم به تصویر بکشیم، مردم خودشان قضاوت می‌کنند که بچه‌ها در آن عملیات از خودشان کم گذاشتند یا نه؟»خیلی عجیب بود. بچه‌ها در عرض یک شب 14 کیلومتر را در منطقه رملی که پا در آن فرو می‌رود و یک کیلومتر پیاده روی در منطقه رملی مثل سه کیلومتر پیاده‌روی در جاده معمولی است، طی کرده اند و هر کدام باری حدود 12 کیلو از جمله سلاح و تجهیزات داشته‌اند، پل‌های 40 کیلویی را هم بر دوش گرفته‌اند تا از کانال عبور کنند. بعد از 14 کیلومتر رمل، تازه می رسیدیم به 4 کیلومتر موانع؛ سیم‌های خاردار حلقوی، عنکبوتی، خیمه‌ای، میدان مین، بشکه‌های «فوگاز» و... نیروها از آن عبور کرده‌اند و به کانال گردان کمیل رسیده‌اند و شهدا بین پاسگاه «رشیدیه» مانده اند. چیزی که عقل باور نمی کند که نیروها از این همه موانع بگذرند.
ما کسی را نداشتیم که ابهت زمین فکّه را نشان بدهد، آقا سید گفت:ـ چرا شما از کنار این چیزها می‌گذرید؟ پس از 10 سال، چند تکه استخوان را برمی‌دارید، می‌آورید برای خانواده‌شان؟! مگر پیراهن سوراخ سوراخ شده شهید از «اشرفی» دوره ساسانی کمتر است که آنها را پیدا می کنید، می آورید در رادیو و تلویزیون در بوق و کرنا می کنید که این قدمتش به سال فلان قدر است، ولی پیراهن سوراخ سوراخ شد? «مجید زادبود» روی قله 1904 کانی‌ مانگا، ارزشش کمتر از آن است؟!...از همان بدو ورود به منطقه، شهید آوینی اصرار داشت که به قتلگاه برویم.سیدمرتضی سه دقیقه قبل از شهادت به فیلم‌بردار گفت: رد پای کسانی را که جلویش حرکت می‌کنند، بگیرد. خیلی برای من عجیب بود که چرا رد پای ما را می‌گیرد. بچه‌ها در تفحص شهدا چندین بار روی مین رفته‌اند. در طی راه رسیدیم به یک مین والیمری. به فیلمبردار گفت: این را بگیر. جلوتر یک پیراهن سوراخ سوراخ شده بود، گفت: این را بگیر. بعد آن انفجار اتفاق افتاد و آقا مرتضی که نفر ششم بود پایش رفت روی مین.در طول بیست الی سی دقیقه‌ای که او صحبت می‌کرد، خیلی عجیب بود برای همه. پایش قطع شده بود. با هزار مصیبت، با میله‌های نبشی که در وسط میدان مین بود بچه‌ها برانکارد درست کردند تا او را به عقب منتقل کنند.می‌گفت: منو کجا می‌برین؟ من اومدن اینجا بغل همین قتلگاه، بغل همین‌ها شهید بشم. بذارید منو زمین.یکدفعه آقا سیدمرتضی بلند شد بر روی برانکارد و گفت
:
ـ اللهم اجعل مماتی شهادة فی سبیلک ...سه مرتبه این دعا را گفت فقط، آخر سر برگشت و گفت:‌ـ خدایا گناهان منو ببخش و منو شهید کن





      

در میدان جهاد فی سبیل‌‌الله، قدم که می‌گذاری باید از همه چیز بگذری اما به چه امید!؟والاترین امید و آرزوی عاشقان و سالکانی که پای در وادی جهاد می‌گذارند آن است که خداوند خریدارشان گردد و رنگ سرخ خونشان مهری باشد بر کارنامة عمر سرشار از جهاد آن. هر چند شهادت حقیقی انتخاب کردنی است و انتخاب آن هم آمادگی می‌خواهد، اما در پس این خواست من و تو خواست الهی هم هست که گاه دروازه‌ای می‌گشاید و گاه معبری باریک. باید دست به دعا برداشت و از جنس نیاز با خدا زمزمه کرد که «نسأل الله منازل الشهداء» چرا که:             

    اگر آه تو از جنس نیاز است      در باغ شهادت باز باز است





      

فرمانده لشکر25 کربلا از ایام آماده سازی عملیات والفجر8 می‌گویدیک روز که می‌خواستم عازم آبادان بشوم، باز هم خانمم پرسید کجا؟ گفتم غرب کشور [برای مخفی ماندن مکان عملیات] گفت: من دیشب یک خواب دیدم شما در منطقه‌ای حمله کرده‌اید که از آن رودخانه عظیمی می‌گذشت. بعد رسیدید به نخلستان، آن قدر آنجا جنگیدید و شهید دادید که در محاصره صد در صد قرار گرفتند. در آن شرایط دیدم حضرت زهرا(س) شروع به دادن آب به رزمندگان حاضر در صحنه عملیات کردند. بر اساس همین خواب، رمز عملیات والفجر 8 «یا فاطمه الزهراء(س) نامگذاری شد.        

راوی:  

منبع: کتاب سرزمین مقدس، موسسه روایت سیره شهداء، ص 234 سفر عشق، ص





      

از موج پرچین جبهه در خدمت شما هستیم، شاعری می‌گفت: «سجده را بجویید، حتی اگر در چین باشد» پیشانی را از آن جهت جبهه می‌گویند که مقدم‌ترین جای سراست و محل جنگیدن با شیطان، وقتی که سر به خاک می‌گذارند. عارفان جبهه را مبارک دانسته‌اند به جهت خشوعی که در برابر حق – سبحانه – می‌کند.

آری جبهه آنجاست که سر به خاک نیاز در برابر محبوب بگذارند؛ از همه چیز رهیده و از زن و فرزند رمیده.

پیربسطام فرموده: «به صحرا شدم. عشق باریده بود و زمین‌تر شده. چنان که پای به برف فروشود، به عشق فرو می‌شد ».

از این که این کانال را به هر موقعیّت دیگر ترجیح داده اید و پای برنامه نشسته اید از شما سپاسگزاریم.

در جای جای جنوب ردّپای خداوند دیده می شود. این سرزمین سرخ اصلاً طوسی است، چرا که امام رضا علیه السلام نیز از شلمچه گذشته است و بر پاره بدنهای چند قرن بعد گریسته است.

در جبهه باغها موج می‌زنند و جزیره‌ی مینو بهشتی است که در این میان خودنمایی می‌کند. تا چشم کار می‌کند لیلی ریخته و جزیره‌ای در جایی غریب همچون دل مجنون که در خون شناور باشد از آب سر در آورده و بدین سو نگاه می‌کند. اروند جلالت نیل را در خود بلعیده و مجال نفس کشیدن به جیحون را نمی‌دهد.

اینجا جنوب است، با اماکن متبرکه اش که هر یک بقعه‌ای است از بقاع بهشت. سلام فرشتگان بر این سرزمین باد. اینجا بهار که بیاید از نخل‌های سوخته گل شقایق می‌روید و بادها همه ساز موافق می‌زنند... به بوی باد موافق سفینه ها رفتند.

هوا قصد آزار کسی را ندارد. این جا هوی جایی برای ماندن ندارد. آب و هوای شلمچه به شمال پهلو می‌زند. آبادان مثل همیشه آباد است. قناری‌ها می‌خوانند. خاکها شوق کود شیمیایی ندارند. باروری زمین به اندازه‌ی کافی و مناسب است. از مناره‌ها شهید می‌روید و از ایوان خانه‌ها شمعدانی‌ها قد می‌کشند. بهمن شیر که چند سال پیش از جنگ برگشت شیر برگشت و سوسنگرد هنوز بدون هیچ ضلع و زاویه‌ای تمام جنوب به شمار می آید. اهواز معتدل است و سربندها در باد می‌رقصند. دشت عباس نیز پر از علم و تکیه است. 

اشکال از فرستنده نیست. اگر صدای ما برای شما وضوح ندارد اشکال از گیرنده‌ی شماست.

لطفا موج دلهای خود را صاف کنید.

اینجا جبهه است.





      

در جنگ، تنها بولدوزرها نبودند که خاک برداری می کردند. خاکریز می زدند و خط به خط مانع ها را از سر راه بر می داشتند و جلو می رفتند و راه را به بقیه نشان می دادند.
سردار رشید اسلام، شهید حسن باقری این کار را کرد. با اینکه از خیلی ها جوان تر بود، هیچ وقت یادم نمی رود، اون روزی که کنار او نشسته بودم . حسن، نگاهی به آسمان کرد و گفت: حیفه تا موقعی که جنگه، شهید نشیم. معلوم نیست بعد از جنگ، وضع چی میشه، باید یه کاری بکنیم. گفتم: مثلا چکار کنیم؟ گفت: دوتا کار: اول اخلاص، دوم سعی و تلاش....





      
<      1   2