با یک موتور گازی آمد جلوی در مسجد، وقتی سلام کرد،پاسخش را با بی اعتنایی دادم.خواست موتورش را همان جا بگذارد،به او گفتم: عمو جان ، اینجا نمی شود و او موتور را چند قدم آنطرف تر گذاشت و بعد به من گفت: اخوی، کجا می توانم دستهایم را بشویم؟ با دست روی شانه اش زدم و وضوخانه را نشان دادم و گفتم: زود دستهایت را بشو و در مسجد بنشین که الآن یکی از فرماندهان جنگ، می خواهد سخنرانی کند.
با نگرانی ساعتم را نگاه کردم و دوباره به سر کوچه خیره شدم . بعد از چند دقیقه با خود گفتم: مردم را بیش از این نمی شود معطل کرد و باید به مسئول پایگاه بگویم که فکر دیگری بکند.
ناگهان متوجه شدم بلندگوی مسجد روشن شد و جمعیت صلوات فرستادند. صاحب موتور گازی، کسی جز همان فرمانده ی حماسه ساز جنگ، یعنی سردار (شهید) عبدالحسین برونسی نبود که در بین راه، موتورش خراب شده بود و نتوانسته بود به موقع برای سخنرانی حاضر شود.

 

شهید عبدالحسین برونسی