نام:علی اصغر
نام خانوادگی:جبله
نام پدر:حسین
تاریخ تولد:1339
تاریخ شهادت:4/4/1362
محل شهادت:مهاباد
من وشما که زمان انقلاب را درک نکرده ایم شاید یادمان نباشد و حتماٌ هم همین طور است.ولی او بلندگو به دست،مردم را علیه حکومتی ستم پیشه می شوراند و حتی به روستاهای اطراف جهت ایجاد تحرکات انقلابی می رفت.
آدم فوق العاده قانعی بود،مدت های مدیدی در جغتای با 5 تومان برای ادامه تحصیل به سر می برد به خواندن نماز و عبادت توجه ویژه ای داشت.
هنوز کامش از پیروزی انقلاب شیرین نشده بود که وطنش مورد هجوم وحشیان زخم خورده از انقلاب قرار گرفت.او نیز چون سایر دلاور مردان از گفتن لبیک به مقتدایش دریغ نورزید و عازم جبهه رویارویی با حکومت مزدور صدام شد و با هزار مکافات توانست خودش را به جبهه برساند.
مادرش با چشمان اشک بار که سعی می کند با گوشه چادرش آن ها را پنهان کند :( پدرش مانع رفتنش می شد و وقتی رفت حتی جواب خداحافظی اش را نداد دفعه اول که آمد گفتمش بس است دیگر مرو!
گفت:مادر تا کربلا را نگیریم دست بر نمی دارم.
همیشه می گفت:کی می شود من از در بیایم و تو بیایی جلوی من و بگویی این گل پرپر از کجا آمده!
زیر چشمی نگاهی انداختم زن و شوهر بغضشان ترکید، پیرمرد جگرش آتش گرفت یک نگاهی به انتهای حیاط باریک و پیچ در پیچ انداخت و در حالی که قطره های اشک امانش را بریده بود گفت:ان شب من پیش گله بودم یکی دو نفر آمدند این پا و آن پا کردند و اخرش گفتند یکی از بچه های روستا گم شده است باید برای تشییع جنازه برویم و من بی درنگ و قاطع گفتم اصغرم شهید شد و آن ها از این گفته من تعجب کردند ولی جوابی ندادند.
وقتی که به روستا رسیدیم فهمیدیم که پسرم در سن 22 سالگی شاهد حقیقت را در آغوش کشیده و آرام گرفته است.
ـ در آزاد سازی خرمشهر آرپی جی زن بود،با اینکه زخمی شده بود اما دست بردار نبود هر چه می گفتیم برگرد عقب قبول نمی کرد با همان مجروحیت 27 آرپیجی شلیک کرد.
ماه رمضان بود، شنیدم که می گفت من در این ماه که ماه شهادت علی ابن ابیطالب(علیه السلام)است شهید می شوم، شب قبل از شهادتش خیلی نورانی شده بود . لحظه ی شهادت ترکش به سینه اش اصابت کرد،جلو رفتم ، زیر لب زمزمه می کرد یا حسین(ع) یا مهدی(عج)
ـ بالاخره به آرزویش رسید 21 رمضان پیکر مطهرش تشییع شد.
از پدر پرسیدم از این که پسرتان شهید شده نادم و پشیمان نیستید؟
پیرمرد بدون کمترین درنگ و تامل به من رو کرد و با همان سادگی روستاییش گفت:ما در مقابل آن هایی که در تلویزیون نشان می دهند پدر دو شهید، سه شهید کسی نیستیم.
بعدش هم « اصغرم را خدا داد و خدا هم گرفت البته اگر خدا قبول کند ».
چه جمله خوش ترکیبی « خدا داد و خدا گرفت،اگر قبول کند ». من مطمئنم که او مثل یک تحصیل کرده نمی توانست کتابی صحبت کند وگر نه می گفت:« انا لله و انا الیه راجعون »
فرازی از وصیت نامه شهید
امیدوارم سلام گرم مرا که از میان دود و آتش و از میان غرش توپ و تانک و از میان ترکش خمپاره ها به دست شما می رسد پذیرا باشید. به نام خدا ویاد امام خمینی و در انتظار ظهور امام (عج)در این لحظه که خود را به لباس پاسداری مزین و به غسل شهادت مطهر کرده ام به روشنی روز برایم مسلم است که انتهای راهم به سبیل الله و انشاءالله صراط مستقیم می رسد.
مادرم!عروسی من در جبهه و عروس من شهادت است صدای غرش گلوله توپ و خمپاره عقد مرا خواهند خواند و با پوششی از خون گرم و سرخ ،خود را برای معشوقم آرایش خواهم کرد و در غلغله ی شادی مسلسل ها و بارش نقل سربی در حجله سنگر، عروسم( شهادت)را به آغوش خواهم کشید.مادرم عروس من شهادت و نام فرزندم آزادی است و من از همین جا فرزندم آزادی را به شما می سپارم از آن محافظت کنید.اما وصیتم به شما برادران حزب ا...؛ ما همه مدیون امام خمینی هستیم چرا که ایشان با زنده کردن اسلام به ما و ملت ما حیات دوباره بخشید و ما را از خواب غفلت بیدار کرد خوابی که ممکن بود تا لحظه مرگ ما را رها نکند.