رابطه دین با سیاست
سکولاریزم
در زمینه رابطه دین با سیاست گفت و گوهاى زیادى شده است. در کشور خود ما و در سایر کشورهاى اسلامى و همچنین
کشورهاى غربى نظرهاى بسیار متفاوتى در این باره ارائه گردیده است. اگر این نظرات مختلف را بر روى یک طیف در نظر
بگیریم در یک قطب آن «نظریه جدایى دین از سیاست» و در قطب مخالف آن «نظریه دیانت عین سیاست و سیاست عین دیانت»
قرار مىگیرد. البته نظریه هاى متوسّطى هم بین این دو قطب مخالف وجود دارد. در این جا قصد آن نداریم تا همه این نظریهها
را نقد و بررسى کنیم بلکه بر آنیم تا ضمن طرح اجمالى «نظریه جدایى دین از سیاست» و نقد آن، نظر خود را درباره ارتباط
دین با سیاست بیان نماییم.
نظرّیه جدایى دین از سیاست در محافل علمى و ادبیات امروز معمولاً با عنوان «سکولاریزم» یا «سکولاریسم» طرح مىشود. البته
درباره مفاد و معناى کلمه «سکولاریزم» بحث هایى وجود دارد و معانى متعدّدى براى آن گفته شده است ولى به هر حال باید
روشن باشد که ما واژه سکولاریزم را در این کتاب به همین معنا (جدایى دین از سیاست) بکار مىبریم.
جدایى دین از سیاست (سکولاریزم) بدین معناست که حوزه و قلمرو هر یک از دین و سیاست با یکدیگر متفاوت است و «هیچ
کدام از آنها نباید در امور مربوط به قلمرو دیگرى دخالت کند» و یا به تعبیر دیگر «هیچ یک از دین و سیاست در قلمرو دیگرى
دخالت نمىکند». براى آشنایان به تعابیر علمى و فنّى روشن است که تعبیر اوّل از مقوله مفاهیم ارزشى (بایدها و نبایدها) و
تعبیر دوّم از مقوله مفاهیم معرفت شناسى (هستها و نیست ها) است.
مطابق این نظریه (سکولاریزم) اصولا دین و سیاست همچون دو خطّ موازىاند که هیچ نقطه تلاقى با یکدیکر ندارند و مسیر آنها
جداى از یکدیگر است و هر یک، به نهایت و پایانى غیر از آن چه که مقصد دیگرى است ختم مىگردد. مطالعه مباحثى که در
ادامه همین گفتار مىآید تبیین روشن تر و تصویر واضح ترى از نظریّه سکولاریزم ارائه خواهد کرد.
ظهور سکولاریزم
داستان سکولاریزم در واقع از اروپاى قرون وسطى شروع مىشود و باید ریشه هاى آن را در این عصر و در دوران تسلّط کلیسا
بر همه شئون اروپا و مردم این قارّه جست وجو کرد. کلیسا در این دوران به دو کلیساى روم غربى و روم شرقى تقسیم مىشد.
کلیساى روم شرقى عمدتاً در ترکیه فعلى (قسطنطنیه) مرکزیت داشت امّا مرکز کلیساى کاتولیکِ روم غربى در کشور فعلى
ایتالیا قرار داشت و پاپها در آنجا حکومت مىکردند و قدرت عجیبى به هم زده بودند و سلاطین کشورهاى مختلف تا اسپانیا
هم از آنها فرمان بردارى مىکردند و حرف شنوى داشتند. پاپها و کلیسا با در اختیار داشتن تجارتها و صنایع بزرگ و
همچنین برخوردارى از موقوفات و زمین هاى کشاورزى وسیع و فراوان، از قدرت اقتصادى و نظامى عظیمى بهره مىبردند و
عملا به گونهاى شده بود که حاکمیت و نفوذ خود را بر سراسر قارّه اروپا تحمیل مىکردند و براحتى در مقابل حکّام و سلاطین
سرزمین هاى دیگر صف آرایى مىکردند و با آنها درگیر مىشدند. البته این قدرت نوسان داشت و احیاناً با طغیان یک پادشاه و
حاکم تضعیف مىشد ولى به هر حال پاپ عملا بر کلّ کشورهاى مسیحى ریاست داشت و سلاطین باید تابع او مىبودند و از او
اطاعت مىکردند. این، ادّعاى کلیسابود و تا آنجا که مىتوانست با تمام توان آن را اعمال مىکرد. این حاکمیت و تسلّط، همه
زمینهها از جنبه هاى فردى و احکام و مراسم دینى و مذهبى گرفته تا جنبه هاى اجتماعى و سیاسى و حتّى علوم مختلف را شامل
مىشد. آموزش و پرورش و تدریس و تعلیم علوم از جمله ریاضیات و ادبیات و نجوم، همه و همه در اختیار کشیشها بود. دادگاه
هاى تفتیش عقاید (انگیزاسیون) این دوره و از جمله محاکمه گالیله به جرم نظریه اش در باب چرخش زمین به دور خورشید،
معروف و زبانزد خاصّ و عام است. این در حالى بود که کلیسا و مسیحیت آن زمان مایه علمى و دینى قویّى نداشت و مطالب
خود را عمدتاً از دانشمندان علوم تجربى و فلاسفه به عاریت گرفته بود و خود از درون مایه اصیل و محکمى برخوردار نبود.
طبعاً در این دستگاه عریض و طویل با آن وسعتى که پیدا کرده بود و از آن طرف هم ضعف و فقر بنیان علمى و مبانى تئوریک؛
به تدریج فسادهایى پیدا شد و موجب حرکت هایى علیه دستگاه پاپ و کلیساى کاتولیک گردید. افرادى نظیر مارتین لوتر (بنیان
گذار فرقه پروتستان در مسیحیت) از درون تشکیلات خود کلیسا در پى ایجاد اصلاحاتى در تعالیم مسیحیت بر آمدند و در کنار
حرکت هاى سیاسى و فرهنگى اصلاح طلب دیگر شروع به فعالیت کردند. مجموع این حرکتها منجر به شکل گیرى نهضت
بزرگى بر علیه پاپ گردید و سرانجام به رنسانس منتهى شد. یکى از نتایج مهمّ رنسانس، که توسّط برخى از رجال دینى و
روحانى مسیحیت هم مورد تأکید قرار گرفته بود، تقبیح رفتار کلیساى کاتولیک و دخالت آن در امور مربوط به جامعه و از جمله
امور سیاسى بود. گفته شد آن چه کلیساى کاتولیک تا آن زمان ترویج و عمل کرده انحراف از تعالیم مسیحیت بوده و مسیحیت
اصیل، دینى است که در آن حکومت نباشد و به کار سیاست نپردازد و به تقویت و تحکیم رابطه انسان با خداى خودش در داخل
کلیسا محدود شود. نتیجه گرفته شد تمام مصیبتها و محرومیتها و عقب افتادگى هاى اروپا در طّى این چند صد سال ریشه در
کلیسا و تعالیم آن دارد؛ پس باید آنها را از صحنه بیرون کرد. محورهاى عمده تعالیم کلیسا عبارت از خدا و آسمان و ملکوت
بودند. تصمیم گرفتند بجاى این تعالیم که عوامل مصیبت زا و ترمز دهنده جامعه بودند تعالیم و شعارهاى دیگرى را مطرح کنند؛
بدین ترتیب که بجاى خدا مىگوییم انسان؛ بجاى آسمان مىگوییم زمین و بجاى ملکوت هم زندگى را قرار مىدهیم. به این
صورت بود که شعار «خدا، آسمان، ملکوت» جاى خود را به سه محور دیگر یعنى «انسان، زمین، زندگى» داد و حساب دین را از
مسایل جدّى زندگى جدا کردند و گفتند مسائل زندگى را باید دنیایى و در زمین حلّ کرد نه آن که به سراغ خدا در ملکوت
آسمان برویم. این گرایش بنام سکولاریسم، یعنى این جهانى و دنیایى، معروف شد و براساس چنین تفکّرى بود که گفته شد اگر
خدایى و دینى هست و کسى به آن معتقد است خودش مىداند و خداى خود؛ به کارهاى اجتماع نباید ربطى پیدا کند. جاى
دین در کلیسا و معبد است؛ آن جا هرچه مىخواهید گریه و نیایش و توبه کنید امّا وقتى از در کلیسا بیرون آمدید و قدم به صحنه
اجتماع و مسائل جدّى زندگى گذاشتید دیگر جاى دین نیست. دین یک حوزه خاص دارد و سیاست حوزه دیگرى؛ سیاست تدبیر
امور جامعه است و دین یک رابطه شخصى بین انسان و خداست. بدین ترتیب بود که در اروپا و مسیحیت رابطه بین دین و سیاست
از هم بریده شد و میان آنها مرزى ایجاد کردند و در یک طرف مسائل شخصى و در طرف دیگر مسائل اجتماعى را قرار دادند.
البتّه به تدریج پا را از این هم فراتر گذاشتند و گفتند اصولا دین یک مسأله ذوقى و سلیقهاى است و نظیر مسائل ادبى و شعر و
شاعرى است. همانگونه که یک شاعرى مىگویداى ماه من؛اى خورشید من؛اى باد صبا این پیغام را به محبوب من برسان؛ و
اینها یک چیزهاى شخصى و ذوقى است و در عالم واقع نه باد صبا پیامى براى کسى مىبرد و نه ماه و خورشید صداى او را
مىشنوند بلکه این سخنان صرفاً هیجانات و تلاطم هاى روحى و عاطفى او را بازگو مىکند، وقتى هم کسى به گوشهاى مىرود و
با اشک و آه مىگویداى خداى من؛اى معبود من؛... همین طور است و معلوم نیست خدایى باشد یا نباشد. شاعر مىگویداى ماه
شب چهارده چقدر تو زیبایى؛ ولى علم نجوم و کیهان شناسى امروز مىگوید ماه، یک جسم سرد و بى روح و یک بیابان بى آب و
علفى است که هیچ حُسنى ندارد. این فردى هم که مىگویداى خداى من تو چقدر خوبى و... این تنها یک تخلیه روانى است که
روح او را آرام مىکند. خلاصه این که، آن چه واقعیت دارد این است که انسان باید کار کند و پول در بیاورد و زندگى و تفریح
کند و حکومت تشکیل بدهد و قانون وضع کند و مجرمین و تبهکاران را مجازات و زندانى کند و جنگ و صلح داشته باشد و اینها
ربطى به دین ندارد. این مطالب در حقیقت همسو با فلسفه پوزیتیویسم (اثبات گرایى، عینى گرایى) است که پس از رنسانس در
غرب پیدا شده و معتقد است آن چه را که لمس مىکنیم و مىبینیم واقعیت دارد و باید درباره آن فکر کنیم و برنامه ریزى نماییم
امّا خدا و ملکوت را کسى ندیده و به تجربه در نیامدهاند پس نباید آنها را جدّى گرفت. به مرور زمان و بواسطه اختلاط فرهنگ
ها، که با ظهور فن آورى هاى جدید و پیش رفته روز بروز بیش تر حاصل مىشد، گرایش سکولاریستى در کشورهاى اسلامى و
در میان متفکّران مسلمان هم رواج پیدا کرد و این سؤال براى روشنفکران مسلمان هم مطرح شد که چرا اسلام مثل مسیحیت
نباشد؟ اسلام هم یک دین است و دین هم که رابطه انسان با خداست پس نباید کارى با زندگى اجتماعى مردم داشته باشد.
در انقلاب اسلامى هم که با نام دین و اسلام انجام گرفت و پیروز شد نظیر همین سخنان گفته مىشود. برخى به گمان خود از سر
دلسوزى و براى سربلندى اسلام (و البته برخى هم ریاکارانه) مىگویند این که شما دین را با سیاست مخلوط کردید و اساس
حکومت خود را دین قرار داده اید، نظیر کار کلیساى کاتولیک شکست خواهد خورد و آزموده را آزمودن خطاست. براى این که
دین نجات پیداکند و مشکلات و نابسامانىها و ندانم کارىها و خرابىها بنام دین تمام نشود باید حساب دین را از برخى
رفتارهاى نادرست صاحب منصبان و متصدّیان حکومتى روحانى و دینى جدا کرد؛ و این کار با جدایى دین از سیاست میسّر
است. اگر مىخواهید دینتان محفوظ بماند و احترام قرآن و اسلام همچنان باقى بماند تنها راه آن است که دین را از صحنه
سیاست بر کنار بدارید و سیاست را براى سیاست مداران بگذارید تا روحانیون و عالمان دینى، هم قداست و آبرویشان محفوظ
باشد و مخدوش نشوند و هم این که با دخالت هاى ناشیانه خود در امور سیاسى، کارها را خراب نکنند.این قرائت و تفسیرى که از
دین کرده اید و آن را در سیاست دخیل دانسته اید غلط است وباید تفسیر و قرائت جدیدى را مطرح کرد و یک پروتستانتیسم
اسلامى و مارتین لوتر مسلمان لازم است؛ در غیر این صورت دین و اسلامتان بکّلى نابود خواهد شد.
به هر حال گرایش هاى سکولاریستى در برخى کشورهاى اسلامى نظیر ترکیه تا بدان جا پیش رفته که قانون اساسى آنها نظام
لائیک را پذیرفته و یک کارمند مسلمان در ادارات دولتى ترکیه حق ندارد اسمى از دین و اسلام ببرد و شعار و علامتى از دین را
به همراه داشته باشد. حتّى پوشیدن لباس روحانى در ترکیه جرم است و اگر کسى راببینند که لباس روحانى پوشیده یا دستمال
و شالى شبیه عمامه بر سر دارد پلیس او را دستگیر مىکند. این وضع امروز کشورى است که در گذشتهاى نه چندان دور مرکز
خلافت بزرگ اسلامى و دولت عثمانى بود و بخش عظیمى از آسیا و تقریباً نیمى از اروپا را در اختیار داشت.
سکولاریزم از نگاه برون دینى
برخى از نویسندگان و روشنفکران داخلى براى اثبات نظریه جدایى دین از سیاست این گونه بحث کردهاند که قبل از ورود به
دین و با یک نگاه برون دینى، ما باید این سؤال را مطرح کنیم که اصولا بشر چه احتیاجى به دین دارد و در چه مسائلى نیاز دارد
که دین او را راهنمایى کند؟ در پاسخ به این سؤال، دو شق را متصوّر دانسته اند: یکى این که بگوییم انسان در همه چیز و در همه
امور زندگى خود نیاز به دین دارد و باید منتظر دستور دین باشد؛ این که چگونه غذا بخورد، چگونه لباس بدوزد، چگونه لباس
بپوشد، چگونه مسکن بسازد، چگونه ازدواج کند، چگونه جامعه تشکیل بدهد و... خلاصه این که یک پاسخ این است که بگوییم دین
باید همه مسائل رابراى انسان حل کند. اگر چنین پاسخى را بپذیریم و این را مبنا قرار دهیم که انسان اگر مىخواهد لباس
بدوزد باید ببیند که دین چه مىگوید؛ اگر غذا خواست باید ببیند دین چه مىگوید، اگر طبیب خواست باید ببیند دین چه
مىگوید، در این صورت طبیعى است که اگر احتیاج به تشکیل حکومت هم پیدا کردیم باید ببینیم دین چه مىگوید. ولى همه
مىدانند و بدیهى است که این گونه نیست و هیچ دینى هم چنین ادّعایى ندارد که من تمام نیازهاى بشر را رفع مىکنم و مثلا به
شما یاد مىدهم که این ساختمان یا این سقف را چگونه بسازید. اگر این طور بود بنابر این دیگر لازم نبود کسى دنبال تحقیقات
علمى برود و همه مسائل را از دین مىگرفت. ولى مىدانیم که وجود دین و احکام دینى، بشر را از آموختن علوم و انجام
تحقیقات بى نیاز نکرده است و دین نمىتواند فن آورى هاى فانتوم، رایانه، ماهواره و فیزیک هستهاى را به بشر عرضه کند.
بنابر این چنین پاسخى که بگوییم دین باید همه مسائل را براى انسان حل کند قطعاً صحیح نیست و باصطلاح، ما نباید «حداکثر»
انتظار را از دین داشته باشیم و هر چیزى را که مىخواهیم پاسخش را از دین مطالبه نماییم. پس از این که نتوانستیم پاسخ اول
را قبول کنیم تنها راه و پاسخ ممکن در مورد انتظار ما از دین این است که بگوییم دین اساساً یک امر آخرتى است و براى ساختن
و آباد کردن آخرت بشر آمده و کارى به زندگانى دنیا و امور دنیوى و اجتماعى او ندارد و آنها را به علم و عقل و تدبیر خود او
واگذار کرده است. بر اساس اصطلاحى که در این مورد بکار بردهاند ما باید فقط یک «حدّاقلّى» را از دین انتظار داشته باشیم.
بنابراین قلمرو دین فقط امور آخرتى را شامل مىشود؛ مسائلى از این قبیل که چگونه نماز بخوانیم، چگونه روزه بگیریم، چگونه
به حج برویم و در یک کلمه این که چه کنیم که در آخرت به جهنّم نرویم و از اهل بهشت باشیم. در مورد هر آنچه که دنیوى است
باید به سراغ علم و عقل رفت و هر آنچه را که مربوط به آخرت مىشود باید از دین گرفت. و سیاست مربوط به امور دنیوى است
و اساساً از قلمرو و مسائل دینى خارج است. سیاست در منطقه حاکمیت علم و عقل واقع مىشود و دست دین خود بخود از دامان
آن کوتاه است. بنابراین، عالمان علوم اجتماعى و سیاست مداران هستند که باید در امور سیاسى و اداره امور جامعه نظر بدهند
و فقیهان و عالمان دین هم باید به آخرت مردم بپردازدند و آنان را نمىرسد که بر مسند حکومت و سیاست بنشینند و اگر چنین
کنند، این کارِ آنان بر هیچ مبناى تئوریک و منطق صحیحى استوار نیست و به بیانى که گفته شد ضدّ علم و منطق است. روشن
است که این بیان، سکولاریزم و جدایى دین از سیاست را بسیار برهنه تر و تندتر از آن چه که در مغرب زمین و پس از رنسانس
پیدا شده مطرح مىنماید.
ارزیابى رابطه دین و سیاست
قبل از هر چیز لازم است متذکّر گردیم که منظور ما از «دین» در این جا، «اسلام» است و ناظر به سایر ادیان نیستیم. بنابراین
سؤال اصلى ما از «رابطه اسلام با سیاست» است. پس از تذکّر این نکته که ضرورى مىنمود،به نظر مىرسد براى ارزیابى رابطه
دین و سیاست ابتدا باید توافقى بر سر خود این دو مفهوم صورت گیرد و مشخّص کنیم منظور ما از دین و سیاست چیست.
«سیاست» در اصطلاح عرفى، امرى مذموم قلمداد مىشود و داراى بار منفى است و توأم با حیله گرى و حقّه بازى و نیرنگ و
فریب است. امّا باید توجه داشته باشیم که مراد ما از سیاست در این جا چنین سیاستى نیست بلکه به تعبیرى ساده منظور ما از
سیاست، «آیین کشور دارى» است. و به تعبیر دقیق تر، سیاست در این بحث به معناى «روش اداره امور جامعه بصورتى است که
مصالح جامعه اعم از مادّى و معنوى را در نظر داشته باشد.» بنابراین، سیاست به تنظیم و اداره امور اجتماعى مربوط
مىشود. امّا منظور ما از دین (اسلام) مجموعه احکام، عقاید و ارزش هایى است که توسّط خداوند براى هدایت بشر و تأمین
سعادت دنیاو آخرت بشر تعیین گردیده و بوسیله پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهما السلام) به مردم ابلاغ
و براى آنان تبیین گردیده و یا به حکم قطعى عقل کشف شده است.
با روشن شدن مفهوم «دین» و مفهوم «سیاست» اگر ما بخواهیم بدانیم که آیا اسلام شامل امور سیاسى نیز هست یا این که متعرّض
مسائل سیاسى و اجتماعى نشده است بهترین راه، مراجعه به خود اسلام است و همانگونه که ما حتّى اگر مسیحى هم نباشیم امّا
بخواهیم نظر مسیحیت را راجع به موضوعى بدانیم روش منطقى و صحیح آن مراجعه به انجیل است، در این جا هم براى مشخّص
شدن جایگاه سیاست در اسلام باید به متن قرآن و معارف و احکام دین مراجعه کنیم تا ببینیم آیا اسلام راجع به سیاست و تنظیم
امور اجتماعى هم سخنى دارد یا فقط مشتمل بر مسائل فردى است. اگر کسى بگوید اسلام آن نیست که قرآن مىگوید؛ که
پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) فرموده؛ آن نیست که ائمه معصومین(علیهما السلام) گفتهاند بلکه اسلام آن چیزى است که من
مىگویم، روشن است که این حرف منطقى و قابل قبول نیست و اگر کسى بخواهد از اسلامى که مسلمانها مىگویند تحقیق کند،
اسلام آن چیزى است که در قرآن و سنّت بیان شده نه آن چیزى که فلان مستشرق اروپایى یا امریکایى گفته یا من به دلخواه
خودم و بریده از قرآن و سنّت تعریف کرده ام. اگر من بگویم اسلام را قبول دارم امّا اسلام آن طورى که قرآن گفته نیست، آن
طور که پیامبر فرموده نیست، بدیهى است که این سخن در واقع به معناى انکار اسلام و نفى آن است. بنابراین براى روشن شدن
رابطه اسلام با سیاست باید به متن قرآن و سنّت مراجعه کنیم. براى روشن شدن نظر قرآن در مورد آن چه که ما در این جا در
پى آن هستیم کافى است اندکى با الفاظ عربى آشنا باشیم و لازم نیست که متخصّص در ادبیات عرب یا متخصّص تفسیر قرآن
باشیم و حتّى لازم نیست تفسیرى کوتاه از قرآن را مطالعه کرده باشیم بلکه تنها آشنایى اجمالى و مختصر با لغت عربى کافى
است. با مراجعه به قرآن مىبینیم همانگونه که اسلام مطالبى راجع به عبادات و اخلاق فردى دارد، براى زندگى و روابط
خانوادگى،براى ازدواج، براى طلاق، براى معاملات و تجارت، براى تربیت فرزند، پیروى و اطاعت از «اولواالامر»، قرض،
رهن، جنگ و صلح، حقوق مدنى، حقوق جزایى، حقوق بین الملل، و مسائلى نظیر آنها نیز دستور العمل دارد و درباره آنها سخن
گفته است. آیات فراوان و متعدّدى در قرآن راجع به این امور است و چندین برابر آنها در احادیث و روایات منقول از پیامبر
اسلام و ائمه اطهار(علیهم السلام) وارد شده است. با چنین وصفى آیا مىتوان پذیرفت که اسلام خود را از سیاست و مسائل
مربوط به تنظیم روابط اجتماعى برکنار داشته و تنها به مسائل عبادى و اخلاق فردى بشر پرداخته و به تنظیم رابطه انسان با خدا
بسنده نموده است؟! در این جا به نمونه هایى از این موارد اشاره مىکنیم: بزرگ ترین آیه قرآن مربوط به قرض دادن است که
تأکید مىکند اگر پولى را به کسى قرض مىدهید از او نوشته و رسید بگیرید و پول را در حضور دو شاهد به او بدهید و اگر اتفاقاً
در جایى هستید که قلم و کاغذى نیست تا رسید بگیرید، کسى هم نیست تا شاهد باشد در چنین جایى رهن بگیرید یعنى در مقابل
این پولى که به او قرض مىدهید یک شیى قیمتى از او بگیرید و هر وقت پولتان را پس داد آن رابه او برگردانید.( بقره / 3 282
) آیا چنین دینى راجع به اداره امور جامعه و تنظیم روابط اجتماعى سخنى ندارد؟
ازدواج و طلاق نیز از زمره مسائل اجتماعى اند. آیات متعدّدى در قرآن راجع به کیفیت ازدواج و احکام آن(بقره / 240)،
کیفیت طلاق و احکام آن(بقره / 230، احزاب / 49)، پرداخت و دریافت مهریّه(نساء / 20)، افرادى که ازدواج با آنها مجاز یا
ممنوع است(نساء / 23)، روابط زناشوئى(بقره / 3 222)، حلّ اختلافات خانوادگى و... وارد شده است. مثلا در مورد حلّ
اختلافات خانوادگى مىفرماید: چنانچه بیم آن دارید که نزاع و خلافِ سخت بین آنها (زن و شوهر) پدید آید داورى از طرف خویشان مرد و داورى از طرف خویشان زن برگزینید، اگر قصد اصلاح داشته باشند خداوند میان ایشان سازگارى پدید مىاورد بدرستى که خداوند دانا و آگاه است(نساء / 35)
مسأله ارث از دیگر مسائل اجتماعى است که قرآن کریم در آیات متعدّدى به آن پرداخته است: خداوند شما را در مورد
فرزندانتان شفارش مىکند: بهره پسر (در میراث) بهره دو دختر است. پس اگر (وارثان) دختر و بیشتر از دو باشند دو سوّم
میراث از آنهاست، و اگر یک دختر باشد نیمى از میراث از آن اوست.( نساء / 11)
از دیگر مسائل اجتماعى که امکان رخ دادن آن وجود دارد درگیرى و جنگ داخلى است. قرآن در این باره مىفرماید: و اگر
دو گروه از مؤمنان باهم کار زار کنند میان آنها آشتى دهید. پس اگر یکى از آن دو بر دیگرى ستم و تجاوز روا دارد با آن
گروهى که ستم و تجاوز مىکند، بجنگید تا به فرمان خداى باز گردد؛ پس اگر بازگشت پس بین آنان با عدل و داد آشتى برقرار
کنید. بدرستى که خداوند دادگران را دوست دارد.( حجرات / 9) معاملات و تجارت نیز از جمله روابط اجتماعى هستند. اسلام
و قرآن در این باره نیز سکوت نکرده و مسأله را به عقل و علم و عرف خود جامعه واگذار نکرده و درباره آنها دستوراتى صادر
کرده است: خداوند ، بیع (خرید و فروش) را حلال و ربا را حرام کرده است. ( بقره / 275) اى کسانى که ایمان آورده اید چون براى نماز جمعه ندا داده شود پس بسوى ذکر خدا بشتابید و خرید و فروش را رها کنید.( جمعه / 10)
اى کسانى که ایمان آورده اید به پیمانها و قراردادها وفا کنید.( مائده / 1)
در مورد جرایم اجتماعى نیز احکام متعدّدى در قرآن کریم آورده شده است. از جمله درباره سرقت که یکى از جرایم مهم و پر
تعداد اجتماعى است مىفرماید:
دست مرد و زن دزد قطع کنید.( مائده / 38)
و یا در مورد ارتکاب فحشا و عمل منافى عفت ولو هیچ شاکى خصوصى هم نداشته باشد امّا اگر حاکم شرع و قاضى دادگاه
اسلامى برایش ثابت شد که چنین عملى اتّفاق افتاده، از نظر اسلام و قرآن جرم محسوب گشته و براى ایجاد مصونیت اجتماعى و
ایجاد امنیت جنسى در جامعه مجازات سنگینى براى آن در نظر گرفته شده است. قرآن کریم با صراحت و قاطعیت تمام در این
باره مىفرماید:اَلزَّانِیَةُ وَالزَّانِى فَاجْلِدُوا کَلُّ وَاحِد مِنْهُمَا مِأَةَ جَلْدَة وَ لاتَأْخُذْکُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِى دِینِ اللَّهِ اِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَومِ
الْاَخِرِ وَلْیَشْهُدْ عَذَابَهُمَا طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ.( نور / 2)
زن زناکار و مرد زناکار را پس به هر یک از آنان صد تازیانه بزنید و در مورد دین خدا عطوفت و مهربانى شما را نگیرد اگر به
خدا و روز قیامت ایمان دارید، و باید گروهى از مؤمنان شاهد مجازات آن دو باشند.
اینها نمونه هاى اندکى است از دهها آیهاى که در قران کریم راجع به روابط اجتماعى و اداره امور مربوط به جامعه آمده است و
چند برابر آنها در روایات پیامبر اکرم و ائمه اطهار(علیهم السلام) بیان شده است. اکنون سئوال این است که آیا این آیات و
روایات درباره مسائل فردى و رابطه فرد انسان با خداست یا ناظر به رابطه انسانها با یکدیگر و تنظیم روابط اجتماعى است؟
اگر محتواى اسلام اینهاست که در این آیات و روایات آمده آیا مىتوان ادّعا کرد اسلام با سیاست و اداره امور جامعه کارى
ندارد و مسائل دنیایى مردم را تماماً به خود آنها واگذار کرده و تنها درباره آخرت و بهشت و جهنّم چیزهایى گفته است؟ براى
انسان هاى منصف واهل منطق جاى هیچ شکّى باقى نمىماند که این گونه نیست. البته کسانى ممکن است از روى عناد خیلى
چیزها را انکار کنند ولى با این آیات صریح و روشنى که در قرآن آمده انکار مداخله اسلام در امور سیاسى و مربوط به اداره
جامعه مانند انکار خورشیدى است که هر روزه در آسمان ظاهر مىشود و تمامى کره زمین را گرما و روشنى مىبخشد.
به طریق دیگرى نیز مىتوان وجود آیات مربوط به سیاست را در قرآن تحقیق کرد؛ بدین ترتیب که بر اساس نظریه ترکیب
حکومت و نظام سیاسى از سه قّوه به بررسى آیات قرآن بپردازیم. توضیح آن که: معروف است از زمان منتسکیو به بعد هیأت
حاکمه مرکّب از سه قوّه دانسته شده است که عبارتند از: قوّه مقنّنه، قوّه قضائیه و قوّه مجریه. اکنون مىتوانیم با این دید وارد
قرآن بشویم و ببینیم آیا قرآن کریم به مواردى که مربوط به یکى از این سه قوّه است اشاره کرده یا نه؟ بدیهى است در صورت
وجود آیاتى که از وظایف و کارهاى این قوا محسوب مىشود دخالت اسلام در سیاست و در نتیجه، سیاسى بودن دین اسلام آشکار خواهد شد.
کار قوّه مقننّه وضع قوانین و احکامى براى اداره امور جامعه است؛ این که در چه شرایط خاصّى مردم باید چگونه رفتارهایى
داشته باشند که عدالت و امنیت و نظم در جامعه حاکم باشد، حقوق افراد تضییع نشود و جامعه روبه صلاح و پیشرفت برود. در
کنار قوّه مقنّه، قوّه مجریه قرار دارد که کار آن اجراى قوانین وضع شده از سوى قوّه مقنّنه است که در شکل هیئت دولت و نخست
وزیر یا رئیس جمهور و وزرا تبلور مىیابد. و سرانجام در کنار این دو قوّه، قوّه دیگرى بنام قوّه قضائیه قرار دارد که خودش
قانون گذار نیست، خودش مجرى هم نیست ولى تطبیق قوانین کلّى به موارد خاص و بررسى اختلافاتى که بین مردم با خودشان
و یابین مردم و دولت بوجود مىآید و قضاوت در مورد آنها بر عهده آن گذارده شده است. اکنون ببینیم آیا در قرآن راجع به
این مطالب صحبت شده و از این وظایف سخنى به میان آمده و تکلیفى براى مسلمانها معیّن گردیده یا این که قرآن در این
موارد سکوت کامل اختیار کرده و امر آنها را به خود مسلمانان واگذاشته تا بنا به صلاحدید و تشخیص خودشان عمل کنند.
در مورد وظیفه قانون گذارى (منظور قوانین اجتماعى است) همانگونه که گفتیم و نمونه هایى از آن را نیز ذکر کردیم قرآن و
اسلام به این امر اهتمام ورزیده و قوانین مدنى، حقوقى، جزایى، قوانین تجارت و معاملات و... متعدّدى را وضع کرده است.
بنابر این در این بخش از مسایل کشور دارى که عبارت است از ارائه و وضع قوانین براى اداره امور جامعه، دخالت کرده است.
علاوه بر اینها قرآن یک حقّى هم براى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) قائل شده که بر اساس آن در موارد خاص که تابع
شرایط زمانى و مکانى است و بر طبق تغییرات شرایط زمان و مکان که احتیاج به قوانین متغیّر هست، خود پیامبر چنین قوانینى
را وضع مىکند و مردم نیز مؤظّف به رعایت این قوانین هستند. دراین باره در قرآن چنین مىخوانیم:
وَ مَا کَانَ لِمُؤْمِن وَ لا مُؤْمِنَة اِذا قَضَى اللّهُ وَ رَسُولُهُ اَمْراً اَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ اَمْرِهِمْ(احزاب / 36)
نه هیچ مرد مؤمنى و نه هیچ زن مؤمنى حق ندارد در جایى که خدا و پیامبرش تصمیمى مىگیرند در برابر آن مخالفت نماید.
بر اساس این آیه اگر خدا و پیامبر تصمیمى را براى مردم گرفتند و چیزى را مقرّر داشتند هیچ کس حق ندارد آن را نقض کند و
در مقابل تصمیم و دستور خدا و پیامبر، مسلمانان هیچ اختیارى درباره کارشان ندارند. یعنى قانون پیغمبر بعد از دستورات
خداوند و قوانین ثابت الهى، نسبت به همه کسانى که در جامعه اسلامى و تحت لواى حکومت اسلامى زندگى مىکنند الزام آور
است و هیچ کس حق ندارد در مقابل آن چه که پیامبر وضع نموده و آن چه را در حقّ مردم مقرّر داشته اختیار و حقّ مخالفتى
براى خود محفوظ بدارد. این آیه و آیه «النبّى اولى بالمؤمنین من انفسهم(احزاب / 6): پیامبر نسبت به مؤمنان از خود آنها به
خودشان مقدّم تر است.» بالاترین مرتبه حقوقى و اجرایى است که مىتوان براى کسى قائل شد؛ که در اسلام براى شخص پیامبر
اکرم لحاظ شده است. البته این که این شأن بعد از پیامبر براى دیگران ثابت است یا نه بحثى است که در ادامه مباحث همین
کتاب به آن خواهیم پرداخت. پس تا این جا ملاحظه کردیم قرآن و اسلام در وظیفه قوّه مقنّنه دخالت کرده و علاوه بر وضع
قوانین اجتماعى ثابت، نسبت به شرایط متغیر نیز براى پیامبر حق قانونگذارى قائل شده و دیگران را ملزم به رعایت این قوانین
دانسته است. همچنین با توجّه به مفاد دو آیه اخیر (6 و 36 احزاب) در مورد وظیفه قوّه مجریه و اجراى این قوانین نیز اظهار
نظر نموده است.
اما نسبت به قوّه قضائیه و مسأله حلّ اختلافات و نزاعها که بعد دیگرى از حکومت و سیاست را تشکیل مىدهد قرآن کریم سکوت
نکرده و در این باره نیز سخن گفته است:
فَلا وَ رَبِّکَ لایُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِى
اَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّاقَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً.( نساء / 65)
پس قسم به پروردگارت که ایمان نمىآورند مگر این که در اختلافاتى که بین آنان پدید مىآید تو را قاضى قرار دهند و بعد از
آن هیچ احساس ناراحتى در قلب و دلشان نسبت به قضاوت تو نداشته باشند و تسلیم محض باشند.
نه تنها اصل مسأله قضاوت و وظیفه قوّه قضائیه در اسلام تثبیت شده بلکه مىبینیم آن را شرط ایمان قرار دادهاند و با تأکید
خاصّى (که مفاد قسم هاى منفى در قرآن است) قسم یاد مىکند که مردم ایمان نمىآورند تا این گونه بشوند که در موارد
اختلافشان تو را قاضى قرار دهند و براى داورى به نزد تو آیند (نه آن که به دیگران مراجعه کنند) و پس از قضاوت تو نه تنها
عملا اعتراضى نداشته باشند بلکه قلباً نیز از قضاوت تو، حتّى اگر بر علیه آنان حکم کرده باشى، هیچ گونه احساس کدورت و
ناراحتى نداشته باشند و باکمال رضا و رغبت حکم تو را بپذیرند. و مسأله وقتى جالب تر مىشود که بدانیم پیامبر اکرم(صلى الله
علیه وآله) بر اساس علم غیب و باطن قضاوت نمىکرده بلکه مانند هر قاضى دیگرى که در اسلام قضاوت مىکند بر مبناى
مدارک و اسناد و شواهد، بین دو طرف اختلاف، حکم مىفرموده و به همین دلیل نیز ممکن بوده در اثر قصور و ضعف مدارک و
اسناد، حقّ کسى درست داده نشود و گرچه در واقع حق با اوست اما به سبب اقامه نکردن دلیل معتبر، بر ضرر او حکم شود.
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مىفرماید:
اِنَّمَا اَقْضِى بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَالْاَیْمَانِ(وسائل الشیعه، ج 27، ص 232).
هر آینه من در بین شما بر اساس شاهد و قسم حکم مىکنم.
یعنى من براى قضاوت، بر اساس همین موازین دادرسى موجود که شاهد و اقرار و قسم و امثال اینهاست عمل مىکنم و بنابراین
مثلا ممکن است گاهى شاهد عادلى آمده و شهادت مىدهد امّا مطلب براى او مشتبه بوده و ندانسته اشتباه کرده است؛ یا این که
اتّفاقاً در این یک مورد دروغ گفته امّا چون فسقش براى قاضى (در این جا پیامبر) بر اساس موازین ظاهرى اثبات نشده بلکه بر
عکس، عدالت او ثابت شده است بنابراین شهادت او پذیرفته شده و بر اساس آن حکم صادر شده است. این آیه مىفرماید اگر چه
این گونه شده باشد و حکم خلاف واقع هم باشد اما چون بر اساس موازین دادرسى و توسّط پیامبر صادر شده وظیفه مؤمن است
که بپذیرد و تسلیم آن باشد و گرنه مؤمن نخواهد بود. اکنون سؤال این است که چه در حیطه وضع و اجراى قانون (قوه مقنّنه و
مجریه) و چه در حیطه قضاوت و دادرسى (قوّه قضائیه) آیا بالاتر از آن چه در این آیات آمده، مىشود در امور کشور دارى و
مسایل مربوط به جامعه دخالت کرد؟ و آیا با توجّه به این آیات هنوز هم جایى براى این ادّعا که اسلام ربطى به سیاست ندارد و
در امور اجتماعى دخالت نکرده باقى مىماند؟!
اقلّى یا اکثرى بودن دین
همانگونه که اشاره کردیم درباره رابطه دین و سیاست برخى گفتهاند ماباید این مسأله را از نگاه برون دینى بررسى کنیم و قبل
از این که به سراغ دین و محتواى آن برویم باید ببینیم اصولا ما چه انتظارى از دین باید داشته باشیم و پاسخ دادهاند که ماباید
حداقّل مطالب را از دین انتظار داشته باشیم؛ این که چه کنیم که به بهشت برویم و دچار جهنّم و عذاب اخروى نشویم و دریک
کلمه این که انتظار ما از دین باید تبیین مسائل مربوط به آخرت باشد و امور مربوط به دنیا را دین نه وظیفه دارد براى ما بیان
کند و نه این که بیان کرده است.دراین گونه مسائل بشر باید به عقل و علم خودش مراجعه کند.
در رابطه با این نظریه باید بگوییم حقیقت این است که ما گرچه زندگیمان در دو وجه حیات دنیوى و حیات اخروى متبلور
مىشود؛ یعنى ما یک دورانى داریم که متولّد مىشویم و در این عالم، زندگى دنیایى ما شروع مىشود و با مرگ خاتمه مىیابد
و دوران دیگرى که وارد عالم برزخ مىشویم تا آن گاه که قیامت کبرى بر پا گردد (البته ممکن است ما عالم جنین و یا حتّى قبل
از آن را هم از مراحل وجود انسان به حساب آوریم ولى به هر حال این مقدار واضح و مسلّم است که دو بخش از حیات ما یکى
مشتمل بر زندگى در این دنیاى مادّى تا هنگام مرگ و دیگرى پس از مرگ و عالم آخرت است.) امّا باید توجه داشته باشیم که
معناى این سخن آن نیست که امور زندگى و رفتارهاى ما هم در دنیا دو بخش دارد که یک قسمت از آن مربوط به زندگى
دنیاست و قسمت دیگرش مربوط به آخرت است. اصولا آن چه انسان مىتواند از اعمال انجام دهد و رفتارهایى که چگونگى
زندگى آخرتى او را رقم مىزنند فقط مربوط به همین دنیاست:
اَلْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لا حِسابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لا عَمَلَ.( . بحارالانوار، ج 77، ص 419)
امروز هنگام عمل است و حسابى در کار نیست و فردا هنگام حساب است و عملى در کار نیست.
بنابر این اساساً دین به این منظور آمده که براى رفتارهاى ما در همین دنیا دستورى بدهد نه این که دین براى این است که ما
پس از آن که از این دنیا رفتیم آن وقت دستورى خواهد داد! اکنون سؤال این است که این مدّتى را که ما در این دنیا (مثلا 60
سال) زندگى مىکنیم آیا این مدت دو بخش دارد که یک بخش آن مربوط به دنیا و بخش دیگرش مربوط به آخرت است؛ مثلا
سى سال اوّلش مربوط به دنیا و سى سال دوّمش مربوط به آخرت است؟! یا این که هر شبانه روز که 24 ساعت است دو بخش
دارد و مثلا روزش مربوط به دنیا و شب نیز مال آخرت است؛ یا در هر شبانه روز بصورت متناوب یک ساعتش مال دنیا و یک
ساعتش مال آخرت است؟! یا این که ما اصولا در دنیا چیزى که مربوط به آخرت نباشد نداریم و همه رفتارها و لحظه هاى ما در
دنیا مىتواند شکل آخرتى داشته باشد؛ یعنى به گونهاى باشد که براى آخرت مفید است و مىتواند به گونهاى باشد که براى
آخرت مضّر است و به هر حال در آخرت ما تأثیر دارد؟
بینش اسلامى این است که زندگى آخرت را باید در همین جا و با رفتارها و اعمالى که در همین دنیا انجام مىدهیم بسازیم:
اَلدُّنْیَا مَزْرَعَةُ الْاَخِرَةِ.
این دنیا کشتزار آخرت است.
در این جا باید بکاریم و در آن جا درو کنیم و چنین نیست که ما زندگى دنیایى جداى از آخرت داشته باشیم. همه کارهایى که
ما در این عالم انجام مىدهیم مثل نفس کشیدن، چشم بر هم زدن، قدم برداشتن، نشستن، خوابیدن، برخاستن، نگاه
کردن،معاشرت کردن، سخن گفتن و سخن شنیدن، غذا خوردن، روابط زناشویى و خانوادگى، روابط بین افراد جامعه، رابطه
بین حکومت و مردم، همه و همه مىتواند به گونهاى باشد که براى آخرت ما سودمند و مفید است و مىتواند هم به گونهاى باشد
که در آخرت ما تأثیر منفى و سوء داشته باشد.
پس زندگى ما در این دنیا دو بخش مستقل و دو قلمرو جداگانه ندارد که یکى براى دنیا و دیگرى براى آخرت باشد.مثلا غذا
خوردن درست است که مربوط به زندگى دنیاست امّا مىتواند به گونهاى باشد که آتش جهنّم را در پى داشته باشد و مىتواند
این گونه نباشد:
اِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ اَمْوَالَ الیَتَامَى ظُلْماً اِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ نَاراً وَ سَیَصْلُوْنَ سَعِیراً(نساء / 10)
همانا کسانى که به ناحق اموال یتیمان را مىخورند قطعاً آتش در شکم هایشان تناول مىکنند و زود است که به آتش جهنّم واصل شوند.
ظاهر امر این است که دارند غذا مىخورند و شکمشان سیر مىشود اما واقع این است که همین چیزى را که مىخورند در واقع
آتشى است که در قیامت ظاهر خواهد شد و با آن خواهند سوخت و همین غذایى را که مىخورند عذاب جهنّم آنها خواهد شد. و
اگر کسى همین غذایى را که مىخورد براى این باشد که بدنش نیرو و قوّت بگیرد تا بتواند خدا را عبادت و اطاعت کند، خودِ
این غذا خوردن عبادت مىشود و شخص به سبب آن مستوجب ثواب مىگردد و برایش بهشت مىسازد. ما هیچ فعلى که از هیچ
اندامى سر بزند نداریم مگر این که مىتوانداثرى در سعادت آخرت ما داشته باشد (اگر براى خدا باشد) و مىتواند اثرى در
شقاوت ما داشته باشد (اگر بر خلاف دستور و رضایت خدا باشد) و احیاناً مىتواند بى تفاوت باشد (اگر از مباحات و کارهاى
حلالى باشد که هیچ جهت رجحانى در فعل و ترک آن لحاظ نشود). به هر حال چنین نیست که زندگى ما دو بخش مستقل داشته
باشد؛ یک بخش آن در مسجد و معبد و حسینیه انجام بگیرد که آن مربوط به آخرت است و بقیه اش مربوط به خودمان است و
کارى به آخـرت ندارد، ربطى به خدا ندارد.این همان تفکّر غلطى است که در مغرب زمین چند قرن است رواج پیدا کرده و
ذهن هایى را به خود مشغول داشته است و کم کم در کشور ما و بین مسلمانان هم رواج پیدا کرده و چنین القا مىشود که اصلا
جاى دین در عبادتگاه است و اثرش هم در آخرت است و سایر مسائل از حوزه دین خارج است. اما حقیقت این است که در اسلام
چنین چیزى نیست (البته در سایر ادیان هم نبوده است و بعد از تحریفها یا تفسیرهاى غلط است که چنین چیزى پیدا شده) و آن
چه که از اسلام فهمیده مىشود این است که انسان در این عالم آفریده شده تا سعادت و یا شقاوت را براى خودش بسازد و
سعادت و شقاوتش در سایه رفتارهاى همین جهانى او حاصل مىشود. اگر رفتارهایش طبق دستور خداوند باشد سعادت ابدى، و
اگر خلاف دستورهاى خداوند باشد شقاوت ابدى برایش در پى خواهد داشت.
مغالطه نظریه دین اقّلى یا اکثرى این است که مىگوید در پاسخ به این سؤال که «انتظار ما از دین چه باید باشد؟» دو گزینه بیش
تر وجود ندارد؛ یک گزینه این که حداکثر مطالب را، غذا پختن و غذا خوردن را، خانه ساختن را، هواپیما و کشتى ساختن را،
و... از دین بخواهیم، که روشن است این گزینه باطل و غلط است، و گزینه دیگر این که آن چه مربوط به دین است یک حداقلّى
است که همان نماز و روزه و خلاصه رابطه فرد با خدا و مسأله آخرت است، امّا یک حداکثرى هم وجود دارد که مربوط به دنیا
مىشود و از جمله آنها مسأله اداره حکومت و سیاست است و اینها ربطى به دین ندارد. و چون گزینه اوّل قطعاً قابل قبول
نیست، خود بخود گزینه دوّم اثبات مىشود. مغالطه در این است که این مسأله فقط دو راه حل و دو گزینه ندارد بلکه گزینه
سوّمى نیز مىتوان در نظر گرفت، که گزینه صحیح هم همین گزینه است، و آن این است که نه چنین است که ما باید همه چیز را
از دین یاد بگیریم حتى نوع و طریق غذا پختن و لباس پوشیدن و خانه ساختن را و نه چنان است که دین تنها منحصر به رابطه
انسان با خدا و حالات و شرایط خاص باشد بلکه حق این است که همه امور آن آگاه که رنگ ارزشى پیدا کند، آن گاه که تأثیر و
رابطه اش با آخرت سنجیده شود، آن گاه که اثر آنها در کمال نهایى انسان و قرب و بعد به خداوند لحاظ گردد، این جاست که
دین قضاوت مىکند و به زبان ساده، حلال و حرام افعال ما را بیان مىنماید ولى به کیفیت آنها کارى ندارد. مثلا در مورد
غذاخوردن، به این که در ظرف چینى باشد یا غیر آن، کارى ندارد امّا مىگوید اگر بعضى غذاها را بخورید حرام است و گناه
کرده اید. خوردن گوشت خوک حرام است، خوردن گوشت سگ حرام است، آشامیدن مشروبات الکلى حرام است. درست کردن
مشروبات الکلى یا پرورش خوک کار دین نیست اما خوردن گوشت خوک و مشروبات الکلى در تکامل انسان اثر منفى دارد لذا
بار ارزشى منفى پیدا مىکند و این نوع از خوردنى و آشامیدنىها حرام و ممنوع مىشود. پس خوردن و آشامیدن گر چه یک
امر دنیایى است امّا از آن جهتى که بار ارزشى پیدا مىکند و به کمال نهایى انسان مربوط مىشود دین به آن پرداخته و درباره
آن دستور صادر کرده است. یا مثلا در مورد خانه ساختن، اسلام به این که درب و پنجره خانه شما آلومینیم باشد یا آهن،
نماکارى با سنگ چینى باشد یا با آجرنما و نظایر آنها کارى ندارد اما مىگوید خانه را در زمین غصبى نسازید، خانه را طورى
نسازید که مشرف به خانه دیگران باشد و اشراف بر ناموس دیگران پیدا کنید، با پول ربوى و حرام خانه نسازید. براى لباس
پوشیدن و زینت کردن، اسلام کارى به مدل دوخت و رنگ پارچه شما ندارد امّا مىگوید اگر مرد هستید پوشیدن لباس ابریشم یا
طلاى خالص براى شما حرام است؛ چه زن و چه مرد باید طورى لباس بپوشند که ساتر عورت باشد؛ اگر مرد هستید انگشترى و
سایر زینت هاى طلا براى شما حرام است. در مورد تفریح و سرگرمى،این که به پارک بروید یا به نقاط خوش آب و هواى اطراف
شهر و یا به کنار دریا بروید ربطى به اسلام ندارد امّا اسلام مىگوید سرگرمى شما نباید قمار باشد قمار حرام است؛ نباید لهو
باشد، لهو حرام است. پس اسلام در هر فعلى از وجهه ارزشى آن نظر مىکند و سخن مىگوید. ارزش مثبت و منفى آن را، واین
را که موجب کمال یا سقوط انسان است بیان مىکند. البته این جهت ارزشى و تأثیر مثبت و منفى یک فعل در کمال انسان گاهى
آن قدر روشن است که عقل انسان هم بخوبى آن را درک مىکند؛ در این گونه موارد بیان تعبّدى از ناحیه دین لازم نیست و
حکم خدا را از راه عقل هم مىتوان فهمید. و این همان بحثى است که تحت عنوان «مستقلات عقلیه» در میان فقها مشهور است که
فرمودهاند عقل در برخى مسائل مستقلا مىتواند قضاوت کند و حسن و قبح آن را درک کند و کشف نماید که اراده خداوند بر
چه چیز تعلّق گرفته است. مثلا عقل هر کسى تشخیص مىدهد که گرفتن یک لقمه نان از دست یک کودک خردسال یتیم و خوردن
آن کارى زشت و ناپسند است، این جا لازم نیست حتماً یک آیه اى، یک روایتى داشته باشیم بلکه همان درک عقل مىتواند کاشف
از اراده خداوند باشد. ولى در اکثر موارد، عقل این توانایى را ندارد که وجوه ارزشى افعال و مقدار تأثیرى را که در سعادت و
شقاوت ما دارد درک کند تا مابفهیم که این کار (بسته به منفى و مثبت بودن و درجه ارزش آن) واجب است یا حرام، مستحب
است یا مکروه؛ و یا از مباحات است. این جاست که دین باید دخالت کند و نوع و درجه تأثیرى را که این فعل مىتواند در کمال
نهایى ما داشته باشد بیان نماید. پس دین و اسلام، طبق آن چه که طرفداران نظریه دین اقلّى، مىگویند تنها به آخرت نپرداخته
بلکه در کسب و تجارت، رهن و اجاره، ازدواج و طلاق، خوردنى و آشامیدنى، مسکن و لباس، تفریح و سرگرمى، و... هم وارد
شده و دستورات متعدّدى بیان کرده است. بلکه بالاتر، حتّى در تعیین سال و ماه هم تکلیف ما را روشن کرده و ما را به خودمان
وانگذاشته است. فرض کنید کسى قرارى گذاشته که یک سال خانهاى را اجاره کند. سؤال مىشود یک سال چند ماه است، چند
روز است؟ آیا کسى مىتواند بگوید که سال نوزده ماه است و هرماهى هم نوزده روز (مجموعاً 361 روز) یا این که قرآن و اسلام
در این زمینه نظرى دارد؟ پاسخ این است:
اِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَاللَّهِ اِثنَا عَشَرَ شَهْرَاً فِى کِتَابِ اللَّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّمَوَاتِ وَالاَرْضَ مِنْهَا اَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذَلِکَ الدِّیْنُ الْقَیِّمِ(توبه/36)
همانا تعداد ماهها در نزد خداوند دوازده ماه در کتاب خداوند در روزى که آسمانها و زمین را خلق کرد تعیین شده که چهار
ماه آن از ماههاى حرام است. دین استوار و درست این است.
قرآن و اسلام راجع به هلال ماه در آسمان و فایده آن براى مسلمانان هم پیام دارد:
یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِىَ مَوَاقِیتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ.( بقره/ 189)
از تو در مورد هلال هاى ماه سؤال مىکنند بگو با آن اوقات مردم و زمان حج تعیین مىشود.
این ماهى که به اشکال (هلال هاى) مختلف در آسمان دیده مىشود
براى روشن شدن مسائل عبادى و حقوقى مردم مفید است که هم در مورد نماز و روزه و حجّشان آن را ملاک قرار دهند و هم در
مورد کارهاى حقوقى اشان که مثلا گفتهاند این مبلغ را دوماهه به تو قرض مىدهم یا این مغازه را نُه ماهه اجاره مىکنم.
اکنون انسان هاى عاقل و منصف قضاوت کنند که آیا دینى که از نماز و روزه و حجّ و طهارت و نجاست گرفته تا خرید و فروش
،رهن و اجاره، ازدواج و طلاق، روابط زن و شوهر، روابط فرزند با پدر و مادر، جنگ و صلح، روابط با سایر ملل و تا خوردن و
آشامیدن، لباس پوشیدن و زینت کردن، خانه ساختن و تفریح کردن و حتّى تعیین ماه هاى سال سخن گفته و دخالت کرده، دین
اقلّى است یا دین اکثرى؟ چنین دینى سیاسى است یا غیر سیاسى؟ در امور اجتماعى و مربوط به اداره جامعه دخالت کرده یا تنها
به امور فردى و عبادى پرداخته است؟ آیا هیچ انسان عاقلى مىتواند بپذیرد که خوردن گوشت خوک و یا مشروبات الکلى در
سعادت و شقاوت انسان اثر دارد و بنابراین دین باید به آن بپردازد امّا نوع حکومت و اداره امور جامعه هیچ تأثیرى در این
زمینه ندارد و اسلام درباره آن و ابعاد ارزشى آن نظرى مثبت یا منفى ندارد؟ مثلا حکومت یزید با حکومت امیرالمؤمنین (علیه
السلام) هیچ تفاوتى ندارد و اسلام هیچ نظرى درباره آنها ندارد و مىگوید اینها صرفاً دو روش هستند؛ او آن گونه مىپسندید
و رفتار مىکرد و دیگرى هم گونهاى دیگر را مىپسندید و رفتار مىکرد و این ربطى به دین ندارد. نحوه حکومت على و نحوه
حکومت یزید نه در سعادت و شقاوت خودشان و نه در سعادت و شقاوت جامعهاى که بر آن حکومت مىکردند، نه در کمال و
انحطاط خودشان و نه در کمال و انحطاط اجتماعشان هیچ تأثیرى ندارد و این مسأله در حیطه امور مربوط به دنیاست و من که
دین هستم کارم فقط آخرت و بیان بهشت و جهنّم آدمیان است؟! و یا در همین زمان کنونى آیا دین مىگوید آن حکومت هایى
که بچّه هاى بى گناه را که در هیچ مکتب و مرامى گناهى ندارند سر مىبرند یا زنده زیر خاک مىکنند و با بر سر آنها بمب
مىریزند و آنان را نابود مىکنند با آن حکومت هایى که با تمام وجودشان در خدمت محرومین و مستضعفان و ستم دیدگان
هستند، در نظر من مساوىاند و این دو شکل حکومت هیچ تأثیرى در بهشت و جهنّم آنها ندارد؟! پاسخ دشوار نیست؛ اندکى
خردورزى کافى است:
اِنَّ شَرَّالدَّوَابِّ عِنْدَاللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ.( . انفال / 22)
همانا بدترین جنبندگان در نزد خداوند کرها و لالها هستند؛ کسانى که عقل خود را به کار نمىگیرند .