برادر سعید قاسمی از نحوه شهادت سیدمرتضی آوینی در فکّه نقل میکند:پس از اینکه تصاویری از تفحص شهدا را به آقا سیدمرتضی نشان دادند، او چیزهایی را دید که شاید ما نمیدیدیم. او گفت: «شما رفتید یک کارهایی کردید، ولی کار را در والفجر مقدماتی و والفجر یک، تمام نکردید. در این مناطق مظلومیت بچهها بیش از این حرفهاست و خیلی حرف برای گفتن داردگفت: من را به آنجا ببرید، دوربین را به آنجا ببریم، زمین عملیات را نشان بدهیم، بعد از آن، وضعیتی را که بچهها با آن درگیر شدند، نشان بدهیم، بتوانیم به تصویر بکشیم، مردم خودشان قضاوت میکنند که بچهها در آن عملیات از خودشان کم گذاشتند یا نه؟»خیلی عجیب بود. بچهها در عرض یک شب 14 کیلومتر را در منطقه رملی که پا در آن فرو میرود و یک کیلومتر پیاده روی در منطقه رملی مثل سه کیلومتر پیادهروی در جاده معمولی است، طی کرده اند و هر کدام باری حدود 12 کیلو از جمله سلاح و تجهیزات داشتهاند، پلهای 40 کیلویی را هم بر دوش گرفتهاند تا از کانال عبور کنند. بعد از 14 کیلومتر رمل، تازه می رسیدیم به 4 کیلومتر موانع؛ سیمهای خاردار حلقوی، عنکبوتی، خیمهای، میدان مین، بشکههای «فوگاز» و... نیروها از آن عبور کردهاند و به کانال گردان کمیل رسیدهاند و شهدا بین پاسگاه «رشیدیه» مانده اند. چیزی که عقل باور نمی کند که نیروها از این همه موانع بگذرند.
ما کسی را نداشتیم که ابهت زمین فکّه را نشان بدهد، آقا سید گفت:ـ چرا شما از کنار این چیزها میگذرید؟ پس از 10 سال، چند تکه استخوان را برمیدارید، میآورید برای خانوادهشان؟! مگر پیراهن سوراخ سوراخ شده شهید از «اشرفی» دوره ساسانی کمتر است که آنها را پیدا می کنید، می آورید در رادیو و تلویزیون در بوق و کرنا می کنید که این قدمتش به سال فلان قدر است، ولی پیراهن سوراخ سوراخ شد? «مجید زادبود» روی قله 1904 کانی مانگا، ارزشش کمتر از آن است؟!...از همان بدو ورود به منطقه، شهید آوینی اصرار داشت که به قتلگاه برویم.سیدمرتضی سه دقیقه قبل از شهادت به فیلمبردار گفت: رد پای کسانی را که جلویش حرکت میکنند، بگیرد. خیلی برای من عجیب بود که چرا رد پای ما را میگیرد. بچهها در تفحص شهدا چندین بار روی مین رفتهاند. در طی راه رسیدیم به یک مین والیمری. به فیلمبردار گفت: این را بگیر. جلوتر یک پیراهن سوراخ سوراخ شده بود، گفت: این را بگیر. بعد آن انفجار اتفاق افتاد و آقا مرتضی که نفر ششم بود پایش رفت روی مین.در طول بیست الی سی دقیقهای که او صحبت میکرد، خیلی عجیب بود برای همه. پایش قطع شده بود. با هزار مصیبت، با میلههای نبشی که در وسط میدان مین بود بچهها برانکارد درست کردند تا او را به عقب منتقل کنند.میگفت: منو کجا میبرین؟ من اومدن اینجا بغل همین قتلگاه، بغل همینها شهید بشم. بذارید منو زمین.یکدفعه آقا سیدمرتضی بلند شد بر روی برانکارد و گفت:
ـ اللهم اجعل مماتی شهادة فی سبیلک ...سه مرتبه این دعا را گفت فقط، آخر سر برگشت و گفت:ـ خدایا گناهان منو ببخش و منو شهید کن
برچسب ها : جنگ , شهید , جبهه , خاکریز , تفحص شهدا , والفجر مقدماتی , سیمهای خاردار , شهادت , سیدمرتضی آوینی , فکّه , والفجر یک ,