سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از سجده گاه عشق تا وادی ظهور
Slide 1 Slide 2

تقسیم بندی ایرانیان مسلمان به دو گروه کلی و برسی شاخص ها:

اولا: ممکن است در هر فردی که خود را اصلاح طلب می داند یا اصول گرا می داند.در مواردی خلاف موارد ذکر شده در جدول پیش می رود.که به همان اندازه برای اصلاح طلب امید نجات و برای اصول گرا احتمال سقوط وجود دارد.

ثانیا : موارد ذکر شده اوج رفورمیست(اصلاح طلبی)و اصولگرایست،یعنی برترین ها و اکثریت از هر دو گروه شاخصه هایشان ذکر شده است.

ثالثا: تقریبا می شود گفت که موارد در هر دو گروه متضاد یکدیگرند؛مثلا در جهان امروز اندیشه غالب بر کشور های غربی بلکه اکثر کشورها اومانیسم(انسان محوری) است که متضاد آن می شود تئوایسم (خدا محوری) و آگر به تفسیر اومانیسم خوب دقت کنیم،انسان محوری یعنی هوای نفس محوری و هوای نفس محوری یعنی شیطان محوری که دقیقا متضاد خدا محوری است.

رابعا: بسیاری از اصلاح طلبان حیاتشان مطابق همین موارد است و به آنها افتخار هم می کندد! اما احساس کردم شاید کنار هم نهادن اوصافشان جالب و تنبه آمیز باشد و ارتباط موارد و مسایل را نشان دهد.

خامسا:با کمال تاسف باید اذعان کرد که بسیاری از کسانی که خود را اصولگرا می دانند به بعضی از مواردی که برای اصلاح طلبی ذکر شد مبتلا هستند.

 

تقسیم بندی مردم ایران به دو گروه اصلاح طلب و اصول گرا پایگاه مقاومت بسیج شهدای جبله





      

مقام معظم رهبری از چگونگی سقوط خرمشهر می‌گویند:

“ما می گفتیم حالا که خرمشهر‌ی‌ها اینقدر احساس احتیاج به تانک می کنند، شما (بنی‌صدر) یک واحد تانکتان را بین خرمشهر و شلمچه مستقر کنید تا دشمن نتواند به شهر حمله کند و آن را تصرف کند. اینها به انواع معاذیر متشبث می‌شدند و می‌گفتند نمی‌شود. اگر در اهواز این امکان بود، قطعاً من از اهواز می‌فرستادم. منتهی اهواز خودش وضعیتی مشابه خرمشهر داشت. چند لشکر بزرگ عراق آن را تهدید می‌کرد هر چه ما گفتیم اعتنا نکرد. من نامه‌ای نوشتم به بنی‌صدر و در آن اتمام حجت کردم و گفتم: من از کی به شما این مطلب را می‌گفتم و امروز خرمشهر، خونین شهر شده است و هنوز هم سقوط نکرده که این نامه را نوشتم ...
و نوشتم این واحدهایی که من می‌گویم، باید بفرستید، ولی اعتنایی نشد و در نتیجه خرمشهر با وجود مقاومت دلیرانه‌ عناصر رزمنده داخل مسجد جامع، تاب مقاومت نیاورد و عراقی‌ها از چند سو وارد شهر شدند.” 

راوی:  مقام معظم رهبری

 

رهبر معظم انقلاب حضرت آیه الله العظمی خامنه ای ؛پایگاه مقاومت بسیج شهدای جبله





      

اسمش حسین بود. حسین شریف قنوتی مجتهد بود. نگفته بود مرا چه به تفنگ به دست گرفتن دیده بود خرمشهر در خطر است با جان و دل مانده بود. توی آن شرایط که بنی‌صدر، مهمات به خرمشهر نمی‌رساند مانده بود و شده بود باعث دلگرمی بچه‌ها با یک نگاه خستگی را از تن بچه‌ها بیرون می‌کرد.

* خیلی کم می‌خوابید. سازمان‌دهی نیروهای شهر، و هماهنگی بین آنها وقت استراحت برایش باقی نگذاشته بود. غذا هم نداشت با تکه نان خشکیده و مقداری آب سر می‌کرد. روزی به او گفتند: “آشیخ عمامه‌ات را بردار مزاحم کارت نشود.” گفت: “عمامه کفن من است و حاضر نیستم برش دارم.” آن قدر کار کرده بود که عمامه سفیدش دیگر سیاه شده بود.

* یک روز در مقر با نیروهای هماهنگی نشسته بود و صحبت می‌کرد دیدیم که یک جوان رزمنده هجده نوزده ساله می‌آید به سمت ما آن چنان خسته بود که تلو تلو می‌خورد کم مانده بود اسلحه‌اش هم زمین بیفتد. شیخ تا این جوان را دید رفت به سمت وی و او را در آغوش گرفت و بوسیدش بعد زانو زد و پاهایش را هم بوسید.
* شهر در حال سقوط است.
به خواهرهای مدافع دستور داده شده که انبار مهمات را خالی کنند. مقداری به مدرسه‌ای در قسمت جنوبی رودخانه منتقل شد. همه بچه‌ها خسته و تشنه بودند. ناگهان شیخ وارد مدرسه می‌شد او توانسته بود از عراقی‌ها یک نوشابه و یک هنداونه بزرگ و چند آرپی‌جی به غنیمت بگیرد. هر چه به تک تک بچه‌ها تعارف کرد که نوشابه را بخورند گفتند شما تشنه‌تر هستید خودتان بخورید آخر سر هم خودش نوشابه را خورد و هنداونه را داد به بچه‌ها.

* رضا داشت رانندگی می‌کرد. شیخ هم بغل دستش نشسته بود سر خیابان چهل متری که رسیدند ناگهان دیدند عراقی‌ها جلویشان را سد کردند.رضا گفت: “آقا، اینها عراقی‌اند!”شیخ گفت: “سریع برگرد به سمت مسجد جامع.”موقع برگشتن ناگهان عراقی‌ها ماشین را به رگبار بستند. زانوی رضا گلوله خورد. گردن، دست، پا و ران شیخ هم مورد اصابت هفت هشت گلوله قرار گرفت. کمی که جلوتر رفتند، عراقی‌ها آرپی‌جی می‌زدند، خودرو واژگون شد و به جدول‌های کنار میدان خورد و ایستاد. رضا و شیخ تا به خود بیایند و دست به اسلحه ببرند، عراقی‌ها آنها را محاصره کردند. یک عده رضا را گرفتند و کتفش را شکستند. یک عده هم دور شیخ حلقه زدند و شروع کردند به پایکوبی و خواندن: “أسرنا الخمینی، أسرنا الخمینی.” یعنی: خمینی را اسیر کردیم. عمامه را از سرش برداشتند. همین طور داشت از بدنش خون می‌رفت در همین حال شروع کرد به نصیحت عراقی‌ ها : “امروز حسین زمان خمینی است و یزید زمان صدام است؛ از زیر عَلَم یزید بیرون بیایید و بروید تحت بیرق حسین.”سرباز عراقی عصبانی شد. سرنیزه کلاشینکف را برداشت و به شقیقه‌ او کوبید. سر پا نگهش داشته بودند و جمجمه‌اش را می‌بریدند به بی‌رحمانه‌ترین شکل... او هم فقط می‌گفت: “الله اکبر”.

دور جنازه مطهرش جمع شده بودند و پایکوبی می‌کردند این بار می‌خواندند: “قَتَلنا الخمینی، قتلنا الخمینی” اما باز دست بردار نبودند، بعد از جسارت‌های زیاد به جسد شیخ و لگد زدن به آن، عمامه‌اش را به گردنش بستند و در خیابان کشیدند و آن را از بالای یک ساختنان دو طبقه آویزان کردند، بعد آن را به پایین پرتاب کردند! ...
رهبر انقلاب درباره این شهید مظلوم فرمود: “اگر شیخ شریف شهید نمی‌شد، خرمشهر از دست نمی‌رفت، چون او خیلی شجاع و انقلابی بود





      

فرمانده لشکر25 کربلا از ایام آماده سازی عملیات والفجر8 می‌گویدیک روز که می‌خواستم عازم آبادان بشوم، باز هم خانمم پرسید کجا؟ گفتم غرب کشور [برای مخفی ماندن مکان عملیات] گفت: من دیشب یک خواب دیدم شما در منطقه‌ای حمله کرده‌اید که از آن رودخانه عظیمی می‌گذشت. بعد رسیدید به نخلستان، آن قدر آنجا جنگیدید و شهید دادید که در محاصره صد در صد قرار گرفتند. در آن شرایط دیدم حضرت زهرا(س) شروع به دادن آب به رزمندگان حاضر در صحنه عملیات کردند. بر اساس همین خواب، رمز عملیات والفجر 8 «یا فاطمه الزهراء(س) نامگذاری شد.        

راوی:  

منبع: کتاب سرزمین مقدس، موسسه روایت سیره شهداء، ص 234 سفر عشق، ص





      

از موج پرچین جبهه در خدمت شما هستیم، شاعری می‌گفت: «سجده را بجویید، حتی اگر در چین باشد» پیشانی را از آن جهت جبهه می‌گویند که مقدم‌ترین جای سراست و محل جنگیدن با شیطان، وقتی که سر به خاک می‌گذارند. عارفان جبهه را مبارک دانسته‌اند به جهت خشوعی که در برابر حق – سبحانه – می‌کند.

آری جبهه آنجاست که سر به خاک نیاز در برابر محبوب بگذارند؛ از همه چیز رهیده و از زن و فرزند رمیده.

پیربسطام فرموده: «به صحرا شدم. عشق باریده بود و زمین‌تر شده. چنان که پای به برف فروشود، به عشق فرو می‌شد ».

از این که این کانال را به هر موقعیّت دیگر ترجیح داده اید و پای برنامه نشسته اید از شما سپاسگزاریم.

در جای جای جنوب ردّپای خداوند دیده می شود. این سرزمین سرخ اصلاً طوسی است، چرا که امام رضا علیه السلام نیز از شلمچه گذشته است و بر پاره بدنهای چند قرن بعد گریسته است.

در جبهه باغها موج می‌زنند و جزیره‌ی مینو بهشتی است که در این میان خودنمایی می‌کند. تا چشم کار می‌کند لیلی ریخته و جزیره‌ای در جایی غریب همچون دل مجنون که در خون شناور باشد از آب سر در آورده و بدین سو نگاه می‌کند. اروند جلالت نیل را در خود بلعیده و مجال نفس کشیدن به جیحون را نمی‌دهد.

اینجا جنوب است، با اماکن متبرکه اش که هر یک بقعه‌ای است از بقاع بهشت. سلام فرشتگان بر این سرزمین باد. اینجا بهار که بیاید از نخل‌های سوخته گل شقایق می‌روید و بادها همه ساز موافق می‌زنند... به بوی باد موافق سفینه ها رفتند.

هوا قصد آزار کسی را ندارد. این جا هوی جایی برای ماندن ندارد. آب و هوای شلمچه به شمال پهلو می‌زند. آبادان مثل همیشه آباد است. قناری‌ها می‌خوانند. خاکها شوق کود شیمیایی ندارند. باروری زمین به اندازه‌ی کافی و مناسب است. از مناره‌ها شهید می‌روید و از ایوان خانه‌ها شمعدانی‌ها قد می‌کشند. بهمن شیر که چند سال پیش از جنگ برگشت شیر برگشت و سوسنگرد هنوز بدون هیچ ضلع و زاویه‌ای تمام جنوب به شمار می آید. اهواز معتدل است و سربندها در باد می‌رقصند. دشت عباس نیز پر از علم و تکیه است. 

اشکال از فرستنده نیست. اگر صدای ما برای شما وضوح ندارد اشکال از گیرنده‌ی شماست.

لطفا موج دلهای خود را صاف کنید.

اینجا جبهه است.





      

 

حضرت علی علیه السلام فرمودند: رسیدن به آرمان ها ، همت مردان است.
همچنین آن حضرت فرمودند: سعادتمند نباشد مگر کسی که همتش، اصلاح خودش باشد، پیوسته از آن حساب بکشد و مطالبه کند و با آن بستیزد.

میزان الحکمه/ ج 13/ص 47





      

حضرت امام حسن مجتبی (ع) در بیان وقایع روز ظهور می فرمایند: وقتی خورشید بدرخشد و نورافشانی کند، فریادگری از قرص خورشید، به زبان عربی فصیح فریاد می زند و صدایش را به گوش همه ی ساکنان زمین و آسمان می رساند که: ای گروه مخلوقات، این مهدی آل محمد (ص) است. او را با نام خود که همنام جد بزرگوارش، رسول اکرم(ص) است، نام می برد و کنیه و نسبش را بیان می کند، هیچ موجود زنده ای در جهان نمی ماند، مگر اینکه آن بانگ را می شنود و همه مردم شهری و روستایی ، از ساکنان خشکی و دریا و جزیره ها با یکدیگر بازگو می کنند و آنچه را با گوش خود شنیده اند ، از یکدیگر می پرسند که آنها چگونه شنیده و فهمیده اند؟....
 یوم الخلاص ص 879





      

زنده باد





      

 

 

اون بار جستی ملخک یه دفعه دیگه هم جستی ملخک 9 ماه پیش هم جستی ملخک یه بار اومدی بازم جستوندنت ملخک این دفعه قراره تو دست باشی ملخک 

آقا مهدی! بهترین فرصته تا برگردی به ایران و از خودت دفاع کنی ول کن درس و تحصیل رو این همه دکتر بیکار شما هم روش !

پاشو بیا اینا مظلوم گیرت آوردن مرد باش بیا و در برابر چشم میلیون ها ایرانی از خودت دفاع کن 

به جاسبی هم میگیم تا یکی دیگه رو بفرسته ماموریت لندن ...

شما بیا که اوضاع پسه! 

راستی به خونواده چیزی نگو یه هو مادر دستور میدن مردم بریزن تو خیابونا! 

 خودت پاشو بیابا قاضی  مسالمت آمیز مشکل رو حل کنید! 

بابا نهایتش زندانه دیگه، عیب نداره که برا رسیدن به هدف متعالیت یه مدتی هم بری زندان! اون جا تنها هم که نیستی دایی جون گرام هم هست. ممکنه خواهرتم بیاد   

تو برای این مملکت زحمات زیادی کشیده ای اما این تازه به دوران رسیده ها قدر تورا نمیدانند! و میخواهند تورا حذف کنند تا راحت تر بیت المال را بچاپند! 

تو بیا و برای همه ما بگو که چقدر تو و خواهرت در این فتنه مظلوم واقع شدید! 

بگو که اگرمسیر خانه تان از خیابان آزادی میگذرد به شما مربوط نیست! 

بگو آیا خواهر من حق ندارد وقتی گرسنه شود ساندویچ بخرد و بخورد؟ 

بگو آیا برادر من حق ندارد مثل جوون های کنجکاو دیگه بیاد تو خیابون ببینه چه خبره؟ 

از خودت دفاع کن مهدی! 

ما هم دفاعیات تو را میشنویم! 

قضاوت را به ما و تاریخ  بسپار! 

تو فقط بیا 

نگرانم از این که بیارندت اونوقت دیگه نمیتونی با دایی جون هم سلول شی بلکه میندازنت تو سلول ریگی!  

پس بیا و شر ماجرا رو بکن! 

بیا و از این احمدی نژاد که اصلا حرمت شما رو نگه نمیداره شکایت کن! 

بگو از وقتی این بابا اومده خون به جیگر ما کرده! 

از دوران خوب قبل از تیر 84 بگو! 

بگو که از وقتی این بابا اومد سرکار ما دیگه نتونستیم به مردم خدمت کنیم ! 

در این جا کمی بغض کن از اون بغض های کرباسچی در فیلم کروبی! 

بیا مهدی!

نترس تو مایه امید این بچه های سبزی مثلا معاون هماهنگ کننده بودی!

 





      

گفت: چند تن از ضد انقلابیون فراری ساکن هلند با حمایت پلیس این کشور از نرده های سفارت جمهوری اسلامی ایران در لاهه بالا رفته بودند!
گفتم: اینهمه شجاعت را از کجا آورده بودند؟! این موش مرده های فراری عجب دل و جگری دارند!
گفت: تعدادی از گروه های ضد انقلاب هم به این اقدام آنها اعتراض کرده و آنها را «آدم های عوضی» نامیده اند.
گفتم: ولی سایت بالاترین وابسته به منوشه امیر از اقدام آنها حمایت کرده و خطاب به گروه های ضد انقلابی که به این عده اعتراض کرده بودند گفته است؛ عوضی خودتان هستید!
گفت: حالا خود آن چند نفری که از نرده های سفارت بالا رفته بودند چه نظری دارند؟!
گفتم: چه عرض کنم؟! شخصی که نوکرش را برای کاری فرستاده بود، بعد از بازگشت نوکرش از ماموریت برای اطلاع از نتیجه پرسید؛ آهای! پسر! بیا ببینم، شیری یا روباه؟ و نوکر با لب و لوچه آویزان گفت؛ ارباب جون! مگه «خر» چه عیبی داره؟!





      
   1   2   3   4      >