حضرت امام زین العابدین علیه السلام فرمودند: مردمانی که در روزگار غیبت به سر می برند و معتقدند و منتظر، از مردمان همه ی زمانها افضلند. زیرا که خدای متعال به آنان، خرد و فهم و معرفتی داده که غیبت امام برای آنان مانند ظهور است.این مردم را خدا مانند سربازان پیکارگر صدر اسلام قرار داده است،همانان که در رکاب پیامبر (ص) شمشیر می زدند و پیکارمی کردند.آنانند اخلاص پیشگان حقیقی و آنانند شیعیان واقعی و آنانند که در نهان و عیان، مردم را به دین خدا دعوت می کنند.
بحارالانوار- جلد 25 - ص 122
شب رو به پایان بود، عملیات سختی داشتیم و دشمن، محاصره اش هر لحظه تنگ تر می شد. مهدی فریدی،به پشت، دراز کشیده بود ! گفتم: بلند شو باید برویم، داریم محاصره می شویم. دیدم انگار نمی تواند بلند شود. گفتم: یالله بجنب... به زحمت بلند شد. دیدم پشت لباسش غرق در خون است! پرسیدن نداشت،فهمیدم قضیه از چه قرار است، شب،ترکش به پشتش خورده بود،اما تا صبح صدایش در نیامده که مبادا برویم عقب و ارتفاع،خالی بماند.بار اولش نبود. دلیری و استقامتش را بارها ثابت کرده بود...هنوز اوایل جنگ بود که گل وجودش پرپر شد...
جنگ تحمیلی فرصتی بود که خیل عظیم ملت ایران نهایت استفاده را از آن بردند و عده ای نیز بی تفاوت از کنار آن گذشتند.فرصتی برای خود سازی و فرصتی برای گذشتن و چشم پوشی کردن از لذات دنیوی و نفس کشیدن در فضایی که عطر محمدی (ص) را بدون هر گونه گزافه گویی می توان احساس کرد. فرصتی که همه مردم دنیا حسرت آنی از آن را دارند.بیان بعضی ها آرزو ها و خواسته ها گاه سخت و غیرممکن به نظر میرسد ولی فکر نمی کنم صحبت از انسانهایی که در کنار ما پرورش یافته اند و به نحوی با ما در ارتباط بوده اند خیلی دور از ذهن باشد. زیباترین و پر افتخار ترین تاریخ بشر در میان گلوله ها و غرش توپ ها شکل گرفت جایی که هیچکس در مخیله اش هم نمی گنجید . براستی...امروز کجاست آنکه:-برای کشورش و آزادی و آزادگی آن به سان مردان آن روزگار پایداری کند؟
- چشم بر لبخند و آوای معصومانه کودکش بربندد، او را از آغوش گرم خود جدا کند و در برابر نگاه های معصومانه اش خودداری کند؟-در چشم های کودک خود تمام کودکان ایران را ببیند و برای رهایی جمع ، فردی را که جگر گوشه اوست در نظر نگیرد؟چه کسی می تواندآرامش و راحتی یک زندگی بی دغدغه را با سیل هیاهوی جنگ عوض کند؟- چه کسی می تواند از بودن در کنار خانواده و همسرش بگذرد و جدایی از محبت خانواده را به جان بخرد؟
-کیست که بتواندچشم بر لذات دنیوی ببندد،آرام و بی هیاهو به خیل جمعیتی ساده و بی پیرایه بپیوندد؟
و من معتقد و امیدوارم که هست ...حتما هست ...آن زمان که نیاز باشد باز هم همه ایران به همان صلابت دست در دست هم می دهند...اما باید بیدار بود و هشیار ...چرا که شاید جنگ تمام شد ، اما تهاجم همچنان باقیست...صحبت کردن از جامعه ای که شکل گرفت و صحبت از جامعه ای با ارزش های والای اسلامی و ایرانی آنقدر شیرین است که مانند داستانهای هزار و یک شب به آن علاقمندیم و هر لحظه و هر آن در حسرت آن روزها خاطراتش را مرور می کنیم . با این همه ، حجم و عمق مسائلی به قدری گسترده است که شگفتی های آن زمان برای نسل سوم جنگ شاید قابل درک نباشد. و این حقیقت تلخی است که ما بعد از گذشت 20 سال هنوز نفهمیدیم که چه بر سر ما گذشته است. آنقدر معجزات فراوان بر این مردم حادث شد که به کل معنا و مفهوم معجزه را فراموش کرده اند.انقلاب اسلامی و شکست ابر قدرتهای شرق و غرب بقدری عظیم و پر اهمیت بود که هنوز هم دنیا در شوک حاصل از آن بسر می برد. انقلاب اسلامی و وقایع بوسنی و هرزگوین، انقلاب اسلامی و وقایع لبنان و فلسطین ، هنوز هم جهانخواران عالم در حیرتند..
اما باید بیدار بود و هشیار ...چرا که شاید جنگ تمام شد ، اما تهاجم همچنان باقیست...
جنگ و مواجهه با ابرقدرتهای شرق و غرب ، کنترل و مهار درگیری های داخلی (منافقین و اشرار) و خارجی (جنگ تحمیلی ) ،آزاد سازی غرورآفرین خرمشهر ، نصرت خداوند در کمینگاه مرصاد و تسلیم صدام در برابر خواسته های ملت قهرمان ایران در آخرین نامه اش.این ها همه الطاف خفیه الهی بود که خداوند بر ما و ایران ما ارزانی داشت. وامروز ماییم و پاسداشت این الطاف پروردگارمان...
آیا روندی را که امروز در پیش گرفته ایم کفران نعمت و ناسپاسی از این لطف بزرگ نیست؟!
برچسب ها : جنگ , شهدا , 8سال دفاع مقدس , اما تهاجم همچنان باقیست , جنگ نرم , چرا که شاید جنگ تمام شد ، اما تهاجم همچنان باقیست... ,
سفارشاتی به خانواده شهداء
بسم الله الرحمن الرحیم
همه باید بدانند که از عملیات، آنچه که برایشان باقی می ماند، توجه به همان ها داشته باشند و به آنچه که فانی می شود، توجه نداشته باشند. اعمال صالحه، طاعات الهیّه، آنچه که مقرب به سوی خدا است، با آدم می ماند و آدم اینها را از اینجا، تا روز قیامت، تا مابعد القیامه، هر جا که هست، با خودش می برد. اعمال صالحه انسان، اعمال باقیه انسان، فانی نمی شود. بدانند که طاعات، عبادات، مقربّات، اینها یک چیزی نیست که به واسطه اینکه [ مثلاً] این اتاق خراب شد، آنها هم از بین بروند؛ [یا اگر] این بدن از روح منفصل شد، آنها هم بروند؛ آنها باقی و ثابت هستند، بلکه یک صورت معنویه ای در آنجا از اینها، برای هر فرد، ظاهر خواهد شد.
مبادا غفلت کنید! آنهایی که شهید شدند، آنهایی که شهید داده اند، در راه خدا رفته اند و در راه خدا بوده اند، و خدا می داند چه تاجی به سر اینها- بالفعل- گذاشته شده؛ ولو بعضی ها نمی بینند مگر بعد از اینکه از این نشأت بروند. بعضی ها هم که اهل کمالند، شاید در همین جا ببینند که «فلان» بر سرش تاج است، «فلان» بر سرش تاج نیست!! مقصود، شهادت نزدیکان انسان، خودش یک کرامتی از خداست. شهادت - اگر حسابش را بکنیم- موجب مسرت است، نه موجب حزن؛ این حزنی که در انسان پیدا می شود، به خاطر این است که آن (شهید) رفت آن اتاق و ما ماندیم این اتاق، دیگر فکر این را نمی کنیم که او حالش از حال ما بهتر است؛ ما ناراحتی داریم، او راحت است. فکر این را نمی کنیم که الان چه [چیزهائی] خدا برای او قرار داده، و ما معلوم نیست چه جوری برویم؟ آیا با ایمان می رویم، یا نه؟ او با ایمان رفت و آن هم این جور، شهید رفت. باید بفهمیم که شهادت، از موجبات سعادت است، هر فردی را بالا می برد، پایین نمی آورد.و این خانه یک خانه ای است که جای ماندن نیست؛ باید در اینجا یک چیزهایی جمع کند برای جای دیگر که زندگی می کند. آن وقت آن چیزهایی که جمع میکند، آنجا بزرگیش معلوم می شود؛ آنجا معلوم می شود که این، کافی و وافی است، اینجا معلوم نیست. خدا می داند یک صلواتی را که انسان بفرستد و برای میتی هدیه کند چه معنویتی، چه صورتی، چه واقعیتی برای همین یک صلوات است. باید به کمی و زیادی متوجه نباشد، به کیفیت اینها متوجه باشد. اگر برای خدا کسی انفاق کرد ولو یک پول باشد، و برای خدا انفاق نکرد، هزارها طلا و نقره باشد. اینها فانیات هستند و آنها باقیات هستند. [انسان] هر آن به آن ترقی و رشد می کند، محال است که یک کار خیری برای خدا بکند مغفول عنه باشد، « لا یعزب عنه مثقال ذره » ملائکه خبر دار نشوند، کسی ننویسد، ضبط نکند. باید ملتفت باشد! هر خیری و هر شری از هر کسی صادر شود، در آنجا آشکار است. خدا می داند چقدرها « ناظر» هست و بر این وضعیّات، مطلع می شوند! خدا می داند چه پاداشی برای اعمال- چه خیر و چه شر- ثابت است و برای آدم مقرر می شود! نباید خیال کند که مطلب، مال کمی و زیادی است، مال کیفیت است، برای خدا باشد، کم باشد؛ برای خدا نباشد زیاد باشد، و قهراً باید نگاه بکند که دفتر شرع چه می گوید و اینجا که هست، چه کاری باید بکند و چه کاری باید نکند. ما مهمان خدا هستیم؛ در سفره او هستیم؛ می بیند ما را؛ می داند ما چکار می کنیم؛ می داند که ما خیال داریم چه بکنیم؛ بهتر از ما می داند خیالات ما را. ما یک چیزهایی را خیال می کنیم و خیال می کنیم این خیالات ما، واقعیت پیدا می کند و آن خیالات، واقعیت پیدا نمی کند، [و] خدا می داند بر عکس است؛ آنهایی را که ما خیال می کنیم واقعیت پیدا می کند، واقعیت پیدا نمی کند و آنهایی را که ما خیال می کنیم واقعیت پیدا نمی کند واقعیت پیدا می کند، تا این مقدار مطلع است! « خدا که مطلع است »، معلوم؛ ملائکه اش، رسلش، همه جا، در راست، چپ، این طرف، آن طرف، همه جا هستند. نمی شود از خدا مخفی کرد؛ خوب پس [حالا] که نمی شود مخفی کرد، و خدا می بیند، می داند و قادر هم هست، یک چیزهایی را دوست دارد، یک چیزهایی را دوست ندارد و برای خود ماست، والا برای او فرقی نمی کند؛ و اگر این جور است، آیا ما بیش از این حاجت داریم که همین قدر مطلع باشیم که « خدا بر ظاهر ما و بر باطن ما مطلع است »؟ شیطان ملعون، پیش حضرت یحیی علیه السلام مجسم شد؛ گفت: پنج نصیحت به تو می کنم. گفت: خوب بگو. [ شیطان] اول یک کلمه حکمت خیلی خوبی گفت؛ دوم هم بسیار خوب؛ سوم، آن هم بسیار خوب؛ چهارم، دید آن هم بسیار خوب است. [حضرت یحیی علیه السلام] گفت: دیگر برو! در پنجم کار خودت را می کنی، برو! پنجم را دیگر نمی خواهم، لابد در پنجم، کار خودت را می کنی و الا ابلیس نیستی. ابلیس داعی به شرّ است؛ اینها همه مقدمه بود برای اینکه آخر کار، کار خودش را انجام بدهد. همچنین ملتفت باشید! حیات فرنگی ها با جاسوس است، تا به حال بر سر ما، هر چیزی آورده اند، از جاسوسها آورده اند. ملتفت باشید! اطراف خودتان را نگاه کنید، گاهی می شود به چند واسطه، به جاسوس می رسند. اینها یک فطانتی است، که خدا باید این زرنگی را بدهد که آدم گول دروغ گوها را نخورد، آنقدر به آدم راست می گویند، تا اینکه دروغشان را بفروشند. می گویند یک نفر ایتالیایی، تاجر بود و اول کسی که امتیاز نفت ایران را گرفت همین (فرد شخصی) بود. چون تاجر و خیلی مهم بود، امتیاز نفت ایران را به مبلغ خیلی گزافی خرید و چون نصرانی بود این را وقف کرد برای تبلیغات دینی [تا] به اختیار پاپ باشد و تبلیغات دین مسیح، با عواید این نفت باشد. پیرمرد- به قول خودش- وقف کرده بود که در راه خدا تبلیغات شود! فوائد نفت، مدتها در دستش بود، [زمانی که] اول امر نفت، که ظاهراً شاید [در زمان] سلطنت « مظفر الدین شاه » بوده است. دولت انگلیس فهمید که این [شخص] امتیاز را خریده و قباله اش پیش این است، آن وقت هم، صحبت محضر، ثبت و اسناد و این حرفها نبوده؛ قباله شخصی عادی بود که همه معاملات با او انجام می شد. انگلیس، یک نفر از خودشان را فرستاد که « برو رفیق این پیرمرد متدین به دین مسیح، باش و انجام بده آنچه را که این [ شخص به وسیله آن] با تو انس بگیرد! » آنهایی که شهید شدند، آنهایی که شهید داده اند، در راه خدا رفته اند و در راه خدا بوده اند، و خدا می داند چه تاجی به سر اینها- بالفعل- گذاشته شده؛ ولو بعضی ها نمی بینند مگر بعد از اینکه از این نشأت برونداین هم مدتها با این پیرمردی که متدین به دین مسیح بود، مشغول عبادت شد، با او شریک در عبادات و کلیسا شد، به طوری که [ پیرمرد] دیگر خاطرش جمع شد که رفیقش که آدم خوب و متدینی [است]، شبانه روز مشغول عبادت است؛ شاید از این هم بیشتر عبادت می کرد. بالاخره، تا آخر کار، فرصت را غنیمت شمرد و قباله را سرقت کرد، قباله نفت را از پیرمرد سرقت کرد و آورد تسلیم دولت انگلیس کرد. حالا آیا آن پیرمرد به این زودی ملتفت شد که این را به چه کسی داده است؟ بنده نمی دانم. همین قدر فهمید که رفیقش رفت و قباله هم نیست، مدتی بیچاره از غصه، زندگی را گذراند و مدتی طول نکشید که از غصه وفات کرد. ملتفت باشید! ملتفت ما هستند؛ کما اینکه ملائکه، ملتفت خیالات ما هستند!! این ملعونها ملتفت هستند که بعد از چند سال چه خواهیم کرد، راهش را پیدا می کنند، جاسوس می گذارند، تمام خیالات و افکار انسان را به توسط او می فهمند! باید ملتفت باشید! دیگر چاره ای نیست الا اینکه خودتان را به خدا بسپارید و متوسل شوید؛ یک دست شما قرآن و دست دیگر عترت باشد. عترت، معارفش در مثل « نهج البلاغه » است؛ اعمالش در مثل « صحیفه سجادیه » است؛ اعمال تکلیفی اش در مثل همین رساله های عملیه است. از اینها شما را خارج نکنند، بلکه امتیاز ما- در مسلمین و غیر مسلمین- همین است که دو اصلی داریم، که برای دنیا و آخرتمان نافع است. برای دنیای ما، هم اگر مریض شدیم؛ اگر بلائی بر سر ما آمد، به اینها که متوسل شدیم، برای ما فرج می رسد. این امتیاز در خصوص شیعه است؛ در اهل سنت، این مطلب نیست، بلکه به علمای فقه اجازه نمی دهد که در عقلیات دخالت بکنند. در عقلیات باید ابوالحسن اشعری یا معتزلی، مرجع باشد. در شرعیات باید- مثلاً - ابوحنیفه، شافعی و اینها مرجع باشد، تعجب می کنند که شیعه چطور یک نفر را هم رئیس عقلیات و هم رئیس شرعیات، قائل است. ائمه ما هم در معارف و علوم عقلیه، مرجعند و هم در امور شرعیه و تکلیفیه، مرجعند. دیگر نمی دانند که این دو تا که سهل است، ائمه، غیر اینها را هم دارند: توسلات، تحصنات، تحفظات؛ از اینها راه مناجات با خدا را، از اینها راه عبودیت خدا را و اعمال را [می توانیم یاد بگیریم]؛ بلکه می توانیم به تبعیت اینها، اوقات ما در طاعت خدا، مستغرق بشود [و] هر چه بکنیم از طاعت خارج نشویم. مقصود، شما ملتفت باشید: در این عصر، گرگ فراوان است، شما را می خرند، اما بعد هم می توانند یک غذای مسمومی به شما بدهند، کار شما را تمام کنند، بعد از اینکه کار را از دست شما گرفتند، بعد از اینکه استخدام کردند، و هر چند ماهیانه [مبالغی] که انسان خوابش را هم ندیده است، به او بدهند. ملتفت باشید! شما را گمراه نکنند، از جاده، شما را بیرون نکنند که از دنیا و آخرت، شما را محروم می کنند. اگر دیدند بنده صادق قانع آنها هستید، که هستید؛ اما به شرطی که در راه اینها کشته شوید. همین دیروز مگر نبود که از بغداد، قشون گرفت برای لبنان، که برود به نفع نصاری و بر علیه مسلمین بجنگد؟ « عبدالکریم قاسم » برای همین کودتا کرد؛ گفت: ما می رویم با مسلمانها می جنگیم که در لبنان حکومت را چرا به دست نصرانی نمی دهند؟ همین سبب شد کودتا کرد، دولت را به هم زد و یک دولت دیگری تشکیل داد. علی ایّ حالٍ، تا این حد اینها از شما طلب دارند که شما فدایی اینها شوید. در همین جنگ اخیر نقل شد که انگلیس از خودش چند هزار کشته داد، بقیه[را] همه از مستعمرات و هند و از جاهای دیگر به جبهه آورد؛ اما روس بی عقل، (شوروی)، گفتند: « سی میلیون تلف داد. » این، سی میلیون از خودش کشته داد و او چند هزار از خودش کشته داد، باز هم این احمق (شوروی) با آنها در تقسیم شریک شد؛ تثلیث قائل شدند؛ گفتند: منافع جنگ، یک ثلثش مال آمریکا، یک ثلثش مال انگلیس و یک ثلثش مال روس. این، سی میلیون کشته داده است، آمریکا اسلحه و پول داده، انگلیس هم با حیله بازی و رشوه، فقط چند هزار کشته داده است؛ شیطنت اینها با بی عقلی او، با هم می سازد! نتیجه این جور شد. بالاخره، حاضر هستند برای هوای نفس آنها تلف بشویم. آیا حاضرید از قرآن و عترت دست بر دارید؟ آنها حاضر نیستند از اینها دست بر ندارید.
« والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته »
لذت شهادت اگر کسی هدف خلقت انسان را بفهمد، بسیار برایش شیرین است که هفتاد بار زنده می شود، و دوباره شهید شود! منبع: پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله بهجت
راننده زرنگ بنا بود برویم عملیات. اولین روزی بود که به سمت خط مقدم می رفتیم. سوار کامیون بنز شدیم. رانند ه که می توانست بفهمد ما تا چه اندازه پیاده ایم و ناشی، آمد روی رکاب و گفت: به محض اینکه صدای گلوله توپ یا خمپاره شنیدید می خوابید کف ماشین. حرکت کرد. صدای شلیک توپ از فاصله دو کیلومتری که به گوش می رسید، همه خیز می رفتیم، می افتادیم روی سر و کله هم و گاهی رانند نگه می داشت و می آمد ما را زیر چشمی از آن بالا نگاه می کرد و در دلش به ترس ما و اینکه به دلیل نابلدی هر چه میگفت به حرفش گوش می کردیم، می خندید. خیلی لذت می برد
برچسب ها : سنگر , پلاک , مواظب باش نخندی , شیرین کاری های جبهه , بانمک های جبهه , برادر حاجی سید , با مزه های جنگ ,
این مژده به بندگاه تائب آمد خیزید که لیلة الرغائب آمد
ای کاش ندا دهند فردا جمعه ای منتظران!امام غائب آمد
دعا برای سلامتی و ظهورآقا امام زمان فراموش نشه، برای نائیبش امام خامنه ای دعا یادتون نره شیعیان بحرین و مردم مظلوم فلسطین، لیبی ،یمن و دیگر کشورهای اسلامی دعا یادتون نره، برای این بنده حقیر دعا یادتون نره
همراه با شهید چیت سازان با یک ماشین تویوتا داشتیم از منطقه به طرف شهر بر می گشتیم. زمستان بود و هوا سرد و استخوان سوز. در بین راه یک مرد کرد با زن و بچه اش را دیدیم که کنار جاده ایستاده بود. علی ایستاد و پرسید: کجا میرین؟ مرد گفت: کرمانشاه. علی گفت: رانندگی بلدی،مرد کرد گفت: بله بلدم. (هم من تعجب کرده بودم هم آنها) علی به خاطر اینکه او به همراه زن و بچه اش راحت باشند از او خواست پشت فرمان بنشیند و به من گفت: سعید! بپربریم عقب ماشین. باد و سرما به حدی آزار دهنده بود که هر دو مچاله شده بودیم. عصبانی شدم و گفتم: مگه تو این آدمو می شناسی که بهش اعتماد کردی؟ گفت: بله، اینها دو سه تا از اون کوخ نشینانی هستند که امام فرموده به تمام کاخ نشین ها شرف دارند...
موج اسلامی
آری،برخی از امواج اجتماعی زندهاند. امواج زنده همانهاست که از جوهر حیات سرچشمه میگیرد، مسیرشان، مسیر حیات و جهتشان، رقاء و تکامل است. پارهای از نهضتهای فکری، علمی، اخلاقی هنری از آن جهت جاوید میمانند که خود زندهاند و از نیروی مرموز حیات بهرهمندند.
هر حادثهای در جهان طبیعت(خواه طبیعتبیجان یا طبیعت جاندار) جنبشی میآفریند و موجی گرداگرد خویش به وجود میآورد. بلکه هر حادثهای خود موجی و جنبشی است که بر سطح این اقیانوس بیکران نمودار میگردد.
این اقیانوس که ما آن را با نامهای جهان، طبیعت، گیتی و غیره میخوانیم و از طول و عرض و عمق آن فقط خدا آگاه است، همواره از درون خویش امواجی برون میفکند و جنبشهایی تولید میکند. آنچه بر ما از این اقیانوس نمودار میشود و در حیطه حواس ما قرار میگیرد و عقل ما در جستجوی کنه و ماهیت آنها بر میآید ـ از نظری ـ همین امواج و چین و شکنهاست که آنها را «حادثه» میخوانیم و نامهای مختلف بر آنها مینهیم و در جستجوی معرفت آنها بر میآییم. اگر این امواج و چین و شکنها و به عبارت دیگر اگر این «تعینات» نمیبود، راهی برای معرفت نبود؛ زیرا نشانی نبود. بلکه طبیعت و جهانی در کار نبود. چه، جدایی طبیعت از جنبش و تموج امکان پذیر نیست.
همین نشانهها و علامتها و پیچوخمها و فرازونشیبهاست که به حواس ما امکان عکسبرداری از اشیاء میدهد و آن عکس و تصویرها به دست قاضی عقل سپرده میشود.
از این رو، هر چیزی در طبیعت تا هست، متموج است و در جنبش و تکاپوست. و تا متموج است و در تکاپوست، هست. بیموجی و بیجنبشی مساوی نیستی است:
ساحل افتاده گفت گرچه بسی زیستم
آه نه معلوم شد هیچ که من چیستم
موج ز خود رفتهای تیز خرامید و گفت
هستم اگر میروم، گر نروم نیستم
امواج طبق خاصیت ذاتی خود، به محض پیدایش، رو به وسعت و گسترش مینهند؛ متوالیا بر وسعت دایره خویش میافزایند و فاصله محیط و مرکز را بیشتر میکنند. و از طرف دیگر، به هر نسبت که بر وسعت دایره خود میافزایند، از قوت وشدت طول آنها کاسته میشود، تدریجا ضعیف و ضعیفتر میگردند و طولشان کم و کمتر میشود تا آنکه به نیستی و نابودی ـ لا اقل از نظر ما ـ میگرایند و به دنیای عدم میپیوندند.
برخورد امواج با یکدیگر سبب خنثی شدن موج ضعیفتر میگردد. امواج قویتر جلوی توسعه امواج ضعیفتر را میگیرند و آنها را به دیار نیستی میفرستند. از این رو، برخورد با موانع و عوامل قویتر عامل دیگری استبرای نابود شدن امواج و حوادث و پدیدههای جهان. حکما این نوع از نیستی و نابودی را که در اثر برخورد با موانع است، «موت اخترامی» و نوع اول را که از پایان یافتن نیروی بقا ناشی میشود، «موت طبیعی» مینامند.
هو الذی...ثم قضی اجلا و اجل مسمی عنده (1).
محیط اجتماع بشری با مجموع حوادث بزرگ و کوچک سودمند یا زیان آوری که در آن رخ میدهد، خود دریایی است پر از موج و جنبش و توفان و لرزش. امواج این دریا نیز به تدریج رو به وسعت مینهند و در برخورد با هم، یکدیگر را مغلوب مینمایند. اما برخی از امواج این دریای عظیم بر خلاف سایر امواج ـ که هر چه بر وسعتشان افزوده میشود، از قدرت و قوتشان کاسته میشود و رو به نابودی میروند ـ به موازات وسعت دایره، بر قوت و قدرت و طول آنها افزوده میشود و توان مقابله آنها با امواج مخالف فزونی میگیرد؛ گویی از نوعی خاصیتحیاتی بهرهمندند و نیروی مرموز «نمو» و رشد در آنها نهفته است.
آری،برخی از امواج اجتماعی زندهاند. امواج زنده همانهاست که از جوهر حیات سرچشمه میگیرد، مسیرشان مسیر حیات و جهتشان رقاء و تکامل است. پارهای از نهضتهای فکری، علمی، اخلاقی و هنری از آن جهت جاوید میمانند که خود زندهاند و از نیروی مرموز حیات بهرهمندند.
زندهترین امواج اجتماعی، امواج و جنبشهای دینی است. پیوند این امواج و این نهضتها با جوهر حیات و فطرت زندگی از هر چیز دیگر اصیلتر است. در هیچ حرکت و در هیچ موج دیگر این اندازه نیروی حیاتی و قدرت رشد و بالندگی وجود ندارد.
تاریخ اسلام از این نظر سخت آموزنده و تکان دهنده است. اسلام در ابتدا به صورت یک موج بسیار کوچکی پدید آمد. آن روز که حضرت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله از کوه حرا به زیر آمد، در حالی که دنیای درونش دگرگون شده بود و با[دنیای] غیب و ملکوت اتصال یافته و از فیوضات الهی لبریز شده بود و فریاد بر آورد: «قولوا لا اله الا الله تفلحوا»، این موج شروع شد. بر خلاف هزاران امواج پر سر و صدا و پر دبدبه جهان، در روزهای اول از چهار دیوار خانهای که تنها سه تن ـ «محمد»(صلی الله علیه و آله)، «خدیجه» و «علی»(علیه السلام) ـ را در بر میگرفت، تجاوز نمیکرد. اندکی طول نکشید که به سایر خانههای مکه سرایت کرد. پس از حدود ده سال به خارج مکه به خصوص مدینه کشیده شد و در مدت کمی به سایر نقاط جزیرة العرب امتداد یافت و در کمتر از نیم قرن دامنهاش سراسر جهان متمدن آن روز را گرفت و آوایش به همه گوشها رسید.
این موج ـ همان طور که خاصیت موجهای زنده است ـ به موازات اینکه رو به وسعت و گسترش نهاد، بر قوت و قدرت و طول خویش افزود. هیچ دین، آیین، مسلک و نهضتی را نمیتوان یافت که در طول این چهارده قرن تحت تاثیر اسلام قرار نگرفته باشد و هیچ نقطه متمدنی را نمیتوان پیدا کرد که در آنجا اسلام نفوذ نکرده باشد. امروز نیز پس از چهارده قرن و در آغاز پانزدهمین قرن بعثت، بشر شاهد وسعت تدریجی و قوت و قدرت روز افزون آن است.
تاریخ و آمار نشان میدهد که این آیین پاک قرن به قرن پیشتر رفته و بر عدد پیروان خویش افزوده است و این پیشرفت تدریجی و طبیعی بوده است؛ و اگر سرزمینی را مانند اندلس به زور از زیر سایه پرچم مقدس و پرجلالش بیرون بردهاند، سرزمینهای بزرگتر و پرجمعیتتری مانند اندونزی و چین و غیره به طوع و رغبت، افتخار پیرویاش را پذیرفتهاند.
قرآن کریم خاصیت رشد و نمو جنبش اسلامی را چنین توصیف میکند:
و مثل آنها در انجیل مثل زراعتی است که اول فقط سبزه نازکی از آن از زمین بر میدمد، پس خداوند او را نیرومند میسازد، آنگاه ستبر میگردد، پس روی تنه خویش میایستد، رشد و نمو سریع و سبزی و خرمی این زراعت موجب شگفتی همه کشاورزان میشود، تا خداوند کافران و بدخواهان را به خشم آرد. (2
موج اسلامی در طول تاریخ چهارده قرنی خود با امواج مخالف سهمگین نژادی، مذهبی، سیاسی و فرهنگی روبرو شده است. بگذریم از سدها و دیوارهایی که مردم لجوج و متعصب و جاهل عرب صدر اسلام در جلوی این موج مقدس کشیدند و یکی پس از دیگری در هم شکست. تاریخ اسلام، مخصوصا در دویستساله اول پر است از امواج مخالف مذهبی، نژادی و سیاسی که هیچ کدام تاب مقاومت نیاورده، نیست و نابود شدهاند و اکنون جز نامی از آنها در تاریخ نیست و تنها در این قرن، استعمارگران غربی ـ که به هر ریسمان پوسیدهای علیه اسلام دست مییازند ـ درصدد بهرهبرداری از آنها افتادهاند.
از آنها بالاتر، نهضتها و موجهای فکری و فلسفی و علمی و بالاخره فرهنگی این چهارده قرن است. نهضتهای فرهنگی با کسی و چیزی سر عناد ندارند، اما هر مانع و سدی را از جلوی خود بر میدارند و هر درخت کهنسالی را که سر راه را بگیرد، ریشهکن میکنند.
اسلام در تاریخ چهارده قرنی خود نه تنها ضربه و صدمهای از نهضتهای فرهنگی ندیده است، بلکه خود موجد نهضتهای عظیم فرهنگی شد، تمدن و فرهنگ را در خدمتخویش گرفت و رهبری کرد و به آنها جان و ایمان داد و قوی و پایدارشان ساخت.
اکنون نیز که نیمه دوم قرن بیستم است و دوران جنگ ایدئولوژیها و عقاید است،اسلام رقیب سرسختی برای آنها به شمار میرود،آنها را یا به خدمتخود میگمارد و یا پیروزمندانه با آنها دست و پنجه نرم میکند.چه نشانی برای جاندار بودن و جاوید ماندن بهتر از این؟!
اسلام از طرفی پیمان خویش را با عقل،سخت استوار کرده است،عقل را به عنوان یکی از ارکان اصلی دین پذیرفته،بالاتر، پیامبر درونیاش خوانده است.از طرف دیگر،ملک و ملکوت،دنیا و آخرت،جسم و روح،ظاهر و باطن،ماده و معنی را یکجا در نظر گرفته و همه جانبه نگریسته و از هر افراط و تفریطی دوری جسته است.از اینها گذشته،«برنامه کامل»خویش را به وسیله رهبری شایسته و مجریانی لایق به جهان عرضه کرده است.
از این رو عجیب نیست که وقتی امروز در فاصله چهارده قرن تمام،کارنامه مشعشع این آیین پاک را مطالعه میکنیم آن را مملو از افتخارات میبینیم.
بگذریم از گروهی مغرض و جاهل که به عللی-که بر کسی پوشیده نیست-گاه بیگاه قضاوتهای مغرضانه درباره اسلام کردهاند.وجدان جهان،ترازوی عدل الهی است.حقیقتبرای همیشه مکتوم نمیماند.حقیقت،خود به تجربه نشان داده است که در نهایت امر وجدان و انصاف دشمن را بر میانگیزد.
نیرومندترین و مجهزترین مخالفان اسلام در طول این چهارده قرن،مسیحیان بودهاند.هنگامی که به تاریخچه داوری این رقیب نیرومند مینگریم میبینیم دوره به دوره به سوی انصاف گراییده است،و این خود از طرفی نشانه وجدان جهانی است و از طرف دیگر نشانه حقیقت اسلام است.
موجی چنان زنده که فرهنگهای جهان را در خود جذب و عقلهای نیرومند مفکران و فلاسفه و دانشمندان را در پیشگاه خود خاضع و انصاف دشمن را(!)36 برانگیزد و پیوسته در حال رشد و نمو باشد تا آنجا که در حدود هفتصد میلیون (3) جمعیتبشری را در پیشگاه خود خاضع نماید. جز اینکه از صمیم «وحی» سرچشمه بگیرد و پیام خدای بشر برای بشر باشد و برای نجات بشر رسیده باشد چیز دیگری نمیتواند باشد. هرگز موجی که از دماغ یک بشر برخیزد، نمیتواند این اندازه خاصیت و اثر داشته باشد.
راستی حیرتآور نیست که مردی «امی» و درس نخوانده از میان مردمی بی سواد(امیون) و در سرزمینی که جز جهل و فساد و خودخواهی و خودپرستی اثری در آن نیست، به پا خیزد و نهضتی چنین مبارک و میمون و پر ثمر ایجاد نماید؟! آری!فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض(4). صدق الله العظیم
منبع : مجموعه آثار جلد 16 ، مطهری، مرتضی؛
پینوشت ها
1- انعام/2[او کسی است که . . سپس اجل و مدتی قرار داد،و مدتی معلوم نیز نزد خود دارد].
2- و مثلهم فی الانجیل کزرع اخرج شطاه فازره فاستغلظ فاستوی علی سوقه یعجب الزراع لیغیظ بهم الکفار» .فتح/29.
3-مطابق آمار آن زمان-
4 - رعد/17[اما کف پوچ و تباه شده از بین میرود و اما آنچه برای مردم سودمند است در زمین میماند.]
گهگاه که به اسرار وجودی خود و کارهایم میاندیشم، احساس میکنم که از مسائلی که سبب خیر و برکت در زندگیام شده و همواره عنایت و لطف الهی را شامل حال من کرده است، احترام و نیکی فراوان بوده است که به پدر و مادر خود کردهام، به ویژه در دوران پیری و هنگام بیماری، که افزون بر توجه معنوی و عاطفی، تا آنجا که تواناییام اجازه میداد، از نظر هزینه و مخارج زندگی به آنان کمک و مساعدت کردهام.
تدریس عاشقانه
حجت الاسلام سیدمحمدباقر حجتی، یکی از شاگردان استاد شهید مطهری میگوید:
استاد شهید، هنگام تدریس گاهی آنچنان در تفکر و هیجان غرق میشدند که حتی سرمای شدید و یا گرمای طاقتفرسای فضای جلسه را احساس نمیکردند و عاشقانه سرگرم تدریس میگشتند، بدانگونه که هیچ انگیزهای نمیتوانست مسیر تفکر و اندیشه و تمرکز فکری ایشان را پریشان و منحرف و یا دچار آسیب سازد.
استاد در تمام فصول در حجرهای تدریس میفرمود که نه به گاه شدت حرارت ایام گرما، وسیله خنککنندهای در آن وجود داشت و نه به هنگام سوز سرمای پاییز و زمستان ـ که گاهی تا مغز استخوان را میآزرد ـ وسیلهای برای گرم کردن فضای جلسه درس در آن تهیه شده بود. حتی در ایام شدت سرما، درِ حجره به هنگام تدریس باز بود و استاد عزیز ما هنگام تدریس، آنچنان در بیان مطالب، از خود علاقه و حرارت نشان میدادند که ما در حین درس، آنگاه که گوش به سخنان ایشان سپرده بودیم، سرمای پیرامون خود را غالباً احساس نمیکردیم و آنگاه که درس پایان مییافت، تازه احساس میکردیم تا چه اندازه هوا سرد و سوزناک و غیرقابل تحمل است.
در طول مدت قریب به دوازده سال که در مدرسه مروی از محضر پرفیض استاد شهیدمان در حکمت و فلسفه اسلامی بهره میجستیم، هرگز سخنی که حاکی از خودستایی باشد، از ایشان نشنیدیم و علیرغم مایههای فراوان و سرشار علمی، آنچنان فروتنانه و بیریا سرگرم بحث میشدند که همه حاضران و ناظران مجلس درس خود را مجذوب خویش میساختند
تدریس، حتی هنگام طلوع فجر
حجت الاسلام سیدمحمدباقر حجتی در بیان خاطرهای از استاد شهید مطهری میگوید:
بسیاری از ساعتهای تدریس استاد، از طلوع فجر بود تا مدتی پس از طلوع آفتاب. استاد بزرگوار در آن روزگار، ساکن خیابان آبشار واقع در خیابان ری بودند. ایشان از خیابان آبشار از منزل خود با پای پیاده قبل از طلوع فجر به راه میافتادند و حوالی طلوع فجر به مدرسه مروی در میآمدند و نماز صبح را در یکی از حجرههای مدرسه برگزار میکردند. سپس با نوشیدن چای که یکی از شاگردان او برایش تهیه میدید، تدریس ایشان در پرتو روشنایی چراغ آغاز میشد، تا آنکه نور چراغ، نوبت خود را به پرتو آفتاب میسپرد و تا حدود هشت صبح، این درس ادامه مییافت.
برای ما عجیب مینمود که استاد، قبل از طلوع فجر این همه راه را پیاده درمینوردیدند و در مدرسه حاضر میشدند و ما برای شرکت در درسی که در کنارمان آماده بود و در چنان ساعاتی، احساس دشواری میکردیم، ولی استاد، آن هم پس از خستگی راه، شادابتر به نظر میرسد
اهتمام شهید مطهری به حجاب بانوان در دانشکده
سیدمحمدباقر حجتی، یکی از شاگردان استاد شهید مطهری در خاطرهای نقل میکند:
در یکی از سالهایی که شمار داوطلبان ورود به دانشکده الهیات ـ در زمان قبل از انقلاب ـ رو به افزایش نهاده بود، تعداد بسیاری از آنان را دختران و زنان بیحجاب تشکیل میداد. استاد شهید مطهری که این مطلب را قبلاً پیشبینی کرده بودند و از آنجا که سخت تلاش میکردند که فضای دانشکده با ورود زنان بیحجاب آسیب نبیند، در یکی از جلسههای شورا پیشنهاد کردند که دختران و زنانی که میخواهند در این دانشکده به تحصیلات خود ادامه دهند، باید با پوششی شرعی باشند، وگرنه دانشکده از پذیرش آنان برای ادامه تحصیل، معذور است. این پیشنهاد، مورد تصویب اعضای شورا و رئیس وقت دانشکده ـ که شخصیتی آرام و متین بود و به استاد، بسیار احترام میگذاشت ـ قرار گرفت.
قبل از شروع کنکور اختصاصی دانشکده، استاد گرانمایه، تعداد زیادی روسری تهیه کردند و در روزهایی که در رسانههای گروهی از کشف حجاب تعریف و تمجید میکردند، تعدادی از این روسریها را به نگهبان درب جنوبی و تعدادی دیگر را به نگهبان درب شمالی دانشکده سپردند و به آنها فرمودند: به هر داوطلب زن که بدون حجاب وارد دانشکده میشود، یکی از این روسریها را هدیه کنید تا بدون حجاب، به دانشکدهای که بسان یک مکان مقدس اسلامی است، وارد نشود.
از این روسریها استقبال خوبی به عمل آمد، تا آنجا که بیشتر خانمهایی که برای شرکت در امتحان ورودی به دانشکده آمده بودند، با حجابی کامل یا نسبی دیده شدند. گرچه این عمل در زمان حاضر ساده به نظر میرسد، در آن روزگاران قبل از انقلاب، کاری دشوار و خطرناک و بسان وارد کردن دست برهنه در لانه زنبور بود که کسی در خود، جرئت چنین کاری را نمیدید.
کمک در کارهای منزل و احترام به همسر
همسر شهید مطهری درباره همکاری استاد در کارهای منزل و احترام ایشان به همسر چنین میگوید:
در مدت 26 سالی که با ایشان زندگی کردم، همیشه با یک حالت تواضع و آرامش با من رفتار میکردند. یادم نمیآید که هیچ وقت از ایشان ناراحتی و رنجی دیده باشم. بسیار باگذشت و مهربان بودند و به آسایش و راحتی من و بچهها اهمیت میدادند. آنقدر با من صمیمی و نزدیک بودند که رنج و ناراحتی مرا نمیتوانستند تحمل کنند. ایشان از تمام مسائل خانه خبر داشتند و در بیشتر کارها به من و بچهها کمک میکردند. بیشتر صبحها چای درست میکردند. در تمام طول زندگی، به یاد ندارم که به من گفته باشند یک لیوان آب به ایشان بدهم.
یادم هست، یک بار برای دیدن دخترم به اصفهان رفته بودم و بعد از چند روز با یکی از دوستانم به تهران برگشتم. نزدیکیهای سحر بود که به خانه رسیدم. وقتی وارد خانه شدم، دیدم همه بچهها خواب هستند، ولی آقا بیدار است. چای حاضر کرده بودند، میوه و شیرینی چیده و منتظر من بودند.
یک وقت هم، من و ایشان به سفر کربلا رفته بودیم. وقتی به خانه برگشتیم، دو سه تا از بچهها خواب بودند. ایشان ناراحت شدند و با بچهها دعوا کردند که چرا وقتی مادرتان از سفر کربلا برگشته، همه شما به استقبال نیامدید؟
کمک به محرومان و مستضعفان
سیدمحمود مدنی، یکی از یاران وفادار استاد شهید مطهری نقل میکند:
من از استاد خاطرات زیادی دارم؛ از بزرگواری این مرد و از کمکهایش که به محرومین میکرد و همیشه مرا شگفتزده میساخت. یک روز، به من خبر دادند که مریضی در فلان بیمارستان خوابیده و وضع مادی پدرش نیز خوب نیست. من آمدم و جریان را به آقای مطهری گفتم. ایشان گفتند: هر وقت از این مریضها دیدی، به من بگو. گفتم: خیلی خوب. آمدم، مریض را دیدم. پول هم بردم و اتفاقاً همان روز بنا بود از بیمارستان مرخص شود. تمام مخارج بیمارستان را استاد داد و مرا مأمور کرده بود که پول را به بیمارستان بدهم و آن مریض را از بیمارستان مرخص کنم.
یک روز دیگر، در یک خیابان فرعی کمعرض میرفتیم. تقریباً وسطهای خیابان بودم که دیدم پدری فرزندش را به دوش میکشد. آقای مطهری گفتند: آقای مدنی، نگهدارید. من ایستادم، پیاده شدم و پیش مرد رفتم و گفتم: آقا بیایید اینجا. مرد پیش ما آمد. استاد پرسید: پدر! چرا بچهات را به دوش میکشی؟ چه شده است؟ ناراحتیاش چیست؟ مرد گفت: بچهام مریض است و پیش هر دکتری که میبرم، جوابم میکند. پول هم ندارم که او را در یک بیمارستان بستری کنم، کسی را هم ندارم. استاد پرسید: منزلت کجاست؟ و بعد اضافه کردند: راضی هستی فردا من بچهات را در بیمارستان بستری کنم؟ مرد گفت: بله، از خدا میخواهم.
استاد گفتند: فردا صبح، همین آقا میآید به منزل شما. حالا برویم، منزل را نشان بده که فردا بیاید و بچهات را به بیمارستان ببرد. صبح روز بعد، پدر و پسر را سوار ماشین کردم و به بیمارستان بازرگانان، در خیابان بلوار بردم. وقتی به بیمارستان رسیدم، دیدم دکتر دم در بیمارستان ایستاده است و به نگهبان اشاره میکند که به داخل بیاورشان. بچه را با سفارشی که استاد به رئیس بیمارستان کرده بود، در بیمارستان بستری کردند و بعد از حدود پانزده روز، مداوا شد. آنگاه استاد، مقداری پول به من دادند و من به بیمارستان رفتم و مخارج بیمارستان را پرداخت و بیمار را مرخص کردم.
همچنین به یاد دارم در اوایل انقلاب که برای مدتی، هیچ امنیت جانی برای استاد وجود نداشت و استاد شرایطی بحرانی را پشت سر میگذاشتند، روزی ایشان ـ که در منزل یکی از رفقایش بود ـ مرا صدا کردند و گفتند: آقای مدنی، بیا کاری با تو دارم! و در آن اوضاعی که هر لحظه امکان داشت بریزند توی خانه و دست به قتل و کشتار بزنند، چند تا پاکت به من دادند و گفتند: آقای مدنی، شما آن مأموریتهایی را که داشتی، برو. پولها را به من دادند که به مستضعفین بدهم و گفتند: برو اینها را بده که یک موقع در مضیقه نباشند».
احترام به پدر و مادر
مجتبی مطهری، فرزند شهید مرتضی مطهری میگوید:
خاطرم میآید که زمانی پدرم فرمود: گهگاه که به اسرار وجودی خود و کارهایم میاندیشم، احساس میکنم که از مسائلی که سبب خیر و برکت در زندگیام شده و همواره عنایت و لطف الهی را شامل حال من کرده است، احترام و نیکی فراوان بوده است که به پدر و مادر خود کردهام، به ویژه در دوران پیری و هنگام بیماری، که افزون بر توجه معنوی و عاطفی، تا آنجا که تواناییام اجازه میداد، از نظر هزینه و مخارج زندگی به آنان کمک و مساعدت کردهام.
همچنین به یاد دارم که مادرم میگفت: مادر آقای حاج شیخ مرتضی مطهری، میان عروسهایش، به من لطف و عنایتی ویژه داشت و این لطف، به خاطر علاقه خاصی بود که به فرزند دلبندش شیخ مرتضی داشت. اما این علاقه و محبت مادر و فرزند، دو طرفه بود. در آغاز جوانی، روزی گله کوچکی از مادر ایشان کردم و ایشان به شدت ناراحت شدند. من از آنجا به میزان علاقه و احترام خاص استاد به مادرشان پی بردم و دیگر هرگز در اینباره سخن نگفتم.استاد شهید، در برابر پدر بزرگوار خویش نیز تواضع و احترام خاصی داشتند و خلاصه آنکه، در موقع روبهرو شدن با پدر و مادر، دست آنان را میبوسید.ایشان میگفتند: انسان نباید هیچگاه از سخن پدر و مادرش ناراحت و دلگیر بشود. والدین، همیشه خیر و سعادت فرزند را میخواهند
مطالعه و تحقیق
مجتبی مطهری، فرزند استاد شهید مرتضی مطهری درباره اهتمام استاد به امر مطالعه و تحقیق میگوید:
از ویژگیهای پدر بزرگوارم، این بود که به مطالعه و تحقیق علاقه شدیدی داشت و از وقت و عمرشان، کمال استفاده را میکرد. در یکی از روزهایی که به کتابخانه ایشان رفته بودم و با کنجکاوی و دقت به کتابهای ایشان نگاه میکردم، پدرم به من گفت: مجتبی! من در طول عمرم، خیلی کتاب خواندهام و رشد و کمال علمی خود را نیز تا حدی مرهون همین مطالعه و تفکر میدانم.
ناگفته نماند که پدرم در طول روز، 8 تا 10 ساعت را به تفکرو مطالعه میگذراند. در دانشکده الهیات، اتاق مخصوصی داشت که ساعتهای آزاد و غیردرسی خود را در آنجا به تحقیق و تفکر میگذراندند. یادم هست زمانی که دانشجوی الهیات بودم، پدر بزرگوارم به من گفت: مجتبی! انسان باید اینطور از وقت و عمر خویش استفاده کند
منبع : سرگذشتهایی ویژه از زندگی استاد مطهری (طوبی :: اردیبهشت 1386، شماره 17